امشب که مهمان منی با چشم تر بابا

امشب که مهمان منی با چشم تر بابا

[ سیدرضا نریمانی ]
امشب که مهمان منی با چشم تر بابا
خیلی هوای وصل داری بیشتر بابا

من را مکن با گریه‌هایت خون‌جگر بابا
از رفتن مسجد بیا و درگذر بابا

شاید هوای روضه‌های فاطمه داری
انّا الیه الراجعون را زمزمه داری

دیدم که با خونِ جگر افطار می‌کردی
بر خوردن نان و رُطَب اصرار می‌کردی

نام خدا را زیر لب تکرار می‌کردی
گاهی شکایت از در و دیوار می‌کردی

وقت اذان صبح دیدم اشک می‌باری
یافاطمه یافاطمه روی لبت داری

سی سال درد سینه را با چاه می‌گفتی
این روزهای آخری جانکاه می‌گفتی

در سجده‌هایت ذکر یا الله می‌گفتی
سُبحانَ یا قدّوس را با آه می‌گفتی

آهِ دلت را امشب از سینه برو‌ن کردی 
قلب مرا قصد سفر کردی و خون کردی

باید بمانی سایه‌ی بالاسرم باشی
دلواپس جسم حسین و معجرم باشی

ای دلشکسته، قوّتِ بال و پرم باشی
حالا که مادر نیست جای مادرم باشی

سی سال، بعد مادرم مویَت پریشان است 
شب‌های بعد فاطمه شام غریبان است

قصد جدایی کرده‌ای از دخترت امشب
دیگر توانی نیست در بال و پرت امشب

خیلی شدی دلتنگِ رویِ همسرت امشب
این چه بلایی هست کآید بر سرت امشب

اصرار من را گوش کن، من دخترت هستم
دلواپس این حال گریه‌آورت هستم

گفتم نرو، رفتی سرت را غرق خون کردی
این قامت استاده‌ات را واژگون کردی

از خون فرقت پیکرت را لاله‌گون کردی
نقش زمینت معنیِ هُم راکعون، کردی

رفتی و حالا دخترت ماند و پریشانی 
من مانده‌ام با سینه‌ای از غصه طوفانی

******
شاعر : رضا باقریان

******
ای تیغ همیشه بی‌خبر می‌آیی

یک روز به شکل میخِ در می‌آیی
امروز تو شمشیری و فردا قطعا

در قالب یک تیرِ سه‌پر می‌آیی
یک مرتبه کم‌شتاب باشی خوب است

با قاعده، با حساب باشی خوب است
فکر دل فاطمه نبودی اما

فکر جگر رباب باشی خوب است
ای تیغ همین‌قَدَر نمیفهمی نه

فرق پدر و پسر نمیفهمی نه
آن روز چقدر گریه کردم گفتم:

زن آمده پشت در، نمیفهمی نه؟
*****

شاعر : علی زمانیان
******

نظرات