همین که زهر به روی جگر شَرَر انداخت امام هشتم ما را به چشم تَر انداخت شبیه مار گزیده به دور خود پیچید عبای شانهی خود را به روی سر انداخت میان کوچه زمین خورد و یادِ زهرا کرد به راه خلوت کوچه کمی نظر انداخت نشست و تکیه به دیوار خانهی خود کرد نگاهِ غرقِ غمش را به میخِ در انداخت دوشنبه صورت زهرا میان آتش سوخت مدینه مادرِ او را به دردسر انداخت لگد زدند و درِ خانه کَنده شد از جا و جانِ حوریه را ضربه در خطر انداخت خلاصه میوهی طوبی ز شاخهذکال افتاد خلاصه فضهی او دید که پسر انداخت اگرچه با غم مادر به سینه میکوبید اگرچه ماتم او شعله بر جگر انداخت نفس نفس زدن و دست و پا زدنهایش به جانِ شاهِ خراسان غمی دگر انداخت صدای آن لب خشکیده را جواد شنید رسید و اشک، به روی لب پدر انداخت اگرچه تشنه روی خاک بر زمین افتاد غمِ رضا همه را یاد یک نفر انداخت حسین در تَهِ گودال، جایِ تنگی داشت به صورتش لگد چکمهها اثر انداخت حسین شد نفسش تنگ و شمر، وزنش را به روی سینهی ارباب، بیشتر انداخت حسین، دل نگران کشته شد کنار حرم ز بسکه نیمهنگاهی به دور و بر انداخت حسین، پاره حصیر دهات شد کفنش عقیله را تن صد پاره از کمر انداخت غریب بود رضا، نه غریبتر ز حسین نبوده روضهاش اصلاً عجیبتر ز حسین