لعنت به نامردان پر نیرنگ کوفه مثل تو خورده بر سر من سنگ کوفه بعد از تو خیلی در خطر بودم برادر با قاتلانت هم سفر بودم برادر از روی نی دیدی مرا ای دل شکسته زینب به روی ناقهی عریان نشسته با اهل بیتت کوفه هم نامهربان بود هر نیزه داری را که دیدم بد زبان بود دیگر برای خواهرت بال و پری نیست دردی برایم بدتر از بی معجری نیست هم آشنا دیده مرا و هم غریبه بدموقعی دیده مرا امّ حبیبه بد روزگاری برایم ساخت کوفه در پیش پای من طعام انداخت کوفه سخت است در این امتحان حقّ قبولی زینب کجا هم صحبتی با شمر و خولی انگار که در قلب من کوه غم افتاد زینب گذارش مجلس نامحرم افتاد ***** سایهی خواهر من را زن همسایه ندید حسین