قربان آن جگر که چهل سال پاره بود زخمی از آن شکستگی گوشواره بود در کوچهها فقط پیِ یک راهِ چاره بود با ماه رفته بود و عصایِ ستاره بود چون کوچه تنگ بود کسی در برابرش بگذاشت، پا به چادر و رد شد زِ مادرش *** در کوچه مادرت به عصا احتیاج داشت چشمش ندید، راهنما احتیاج داشت پهلو شکسته ضربه کجا احتیاج داشت سیلی که خورد، ضربۀ پا احتیاج داشت لعنت بر آنکه با لگدش بارِ او شکست با دستِ بسته شخصیت یار او شکست *** از آن به بعد خنده به لبها حرام شد تو هفت ساله بودی و عمرت تمام شد در شهر، آلِ فاطمه بی احترام شد توهینِ بر علی همه جا لفظِ عام شد دیدی کسی که حرمت صدیقه را شکست بر منبر پیمبر و جایِ علی نشست *** آهستهتر قدم بزن ای مردِ کوچهها بشکن سکوتِ بی کسی و سردِ کوچهها مویت سپید کرده دگر دردِ کوچهها یادت نرفته خندهی نامردِ کوچهها دیدی زِ مالیات مغیره معاف شد اینها سپاسِ شدت ضربِ غلاف شد *** رفتم پی لباس تو ابنها مرا زدند بر روی گونههام ورم را نگاه کن لعنت به هر کسی که تو را بد صدا زده زخمِ زبان به سینهی درد آشنا زده صبر تو طعنه بر همهی انبیا زده صلحِ تو ریشۀ همۀ فتنه را زده آری چکیدهی علی و مصطفی توئی بنیانگذار نهضتِ کربوبلا توئی *** با زهرِ همسرت جگرت ریخته به هم زهرا کجاست، مویِ سرت ریخته به هم تصویرهایِ چشم ترت ریخته به هم خانه دوباره در نظرت ریخته به هم بیرون بریز خون جگرهای خود حسن کمتر به پیش خواهرِ خود دست و پا بزن *** خونین دهن زِ کربوبلا حرف میزنی از ماجرایِ راس جدا حرف میزنی از نیزههایِ بی سر و پا حرف میزنی از لشگری بدون حیا حرف میزنی گرچه بناتِ فاطمه در تاب و در تباند شکر خدا محارمِ تو دورِ زینباند *** دستِ حرام زاده به معجر نمیخورد ضربِ لگد به پهلویِ دختر نمیخورد آتش زبانهاش به مویِ سر نمیخورد با ناسزا به زینب تو، بر نمیخورد خون جگر اگر چه به لبهایِ تو نشست آهسته جان بده که ابالفضل زنده است حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر