غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا رمضان آمده و حال بُکاء نیست مرا روزگاری به هوایِ همه کس بال زدم پر پرواز به درگاه شما نیست مرا معصیت عادت من گشته و حالم خوش نیست لذّتی در سحر نافلهها نیست مرا دست من خالی و هربار تظاهر کردم کولهباری بجز از کبر و ریا نیست مرا چه کنم تا که جوابم نکنی یا الله؟ بارالها به گمانم که بنا نیست مرا به حسین تو قسم قافیه را باختهام اقتدایی به طریق شهدا نیست مرا (روزی امشب ما دست کریم است، کریم)۲ در کرَم خانهی او چون و چرا نیست مرا (قسمتم کن سحری گوشهی بین الحرمین)۲ هوسی جز سفر کرب و بلا نیست مرا