صدای اکبرم عباس، میبینی صبرمو برده حواست به حرم باشه، علیاکبر زمین خورده همه ریختن سرِ بچم، که کینه دارن از اسمش میترسم تا برم پیشش، نمونه چیزی از جسمش چه دریایی چه عزایی، چه جسم ارباً اربایی نمیتونم بیارم من تو رو، تا خیمه تنهایی با این بازو با این پهلو، هنوزم مثل زهرایی باید کاری کنم تا که، تنِتو تو عبا جمع شه همه ترسم از اینه که، یه تیکه از تنت کم شه علیاکبرِ من کو؟ همش یا خاکه یا خونه یه عضوت رو که بردارم یه عضو دیگه میمونه جوونان بنیهاشم بیاید که من زمین گیرم بگیرید دستای من رو که از داغ جوون پیرم سراغ اکبرم رو سرِ سرنیزه میگیرم به روی خاک این صحرا پُر از آیات قرآنه توی داغت علیاکبر حرم گیسو پریشانه دارم دِق میکنم دیگه جای زن نیست توی میدون بلند شو عمتو بابا به سمت خیمه برگردون نیا زینب، برو خواهرت توی این معرکه غوغاست برادرزادهات رو دیدی که قطعه قطعه رو صحراست علی که رفت از این خیمه نشه کم سایهی عباس خیز از جا آبرویم را بخر عمه را از بین نامحرم ببر بر لبانِ حرمله بابا تبسم آمده اولین بار است زینب بین مردم آمده