
بر لب اهل حرم جان می رسید بود از هر خیمه گاهی دوخته چشم بلبل ها به باغی سوخته یك طرف هفتاد و یك گل چاك چاك یك طرف هم باغبان بر روی خاك یك طرف هفتاد و یك سیراب عشق یك طرف سركرده ی اصحاب عشق یك طرف هفتاد و یك لب تشنه مست یك طرف ساقی به زیر دشنه مست جرعه ای از جام ساقی مانده بود می گساری تشنه باقی مانده بود باده نوشی كودك اما پیر عشق خبره ی می خوردن از شمشیر عشق دید ساقی هرچه دارد در سبو عزم آن دارد كه ریزد در گلو زیر خنجر اوفتاده دلبرش یك نفر با تیغ بالای سرش گفت با خود باید آن سو پر گشود لیك بالش در كمند عمه بود بال زد كای بهتر از مادر مرا میل می نوشی بود در سر مرا عمه این بند اسارت پاره كن عمه شمر آمد به میدان چاره كن هستی من زیر تیغ دشمن است آنكه آنجا جان دهد جان من است مانع رفتن مشو بالم بده رخصت دیدار دلدارم بده كن رها دستم كه بر پای عمو پیش از او من مست گردم زان سبو تا به خاك آن پیكر پاك اوفتاد در پِیَش افلاك بر خاك اوفتاد پیكرش آماج تیغ و تیر گشت همدمش سرنیزه و شمشیر گشت پیكر خون خدا خون رنگ بود بر سرش باران تیر و سنگ بود گل به چنگ لاله چین افتاده بود ماه بر روی زمین افتاده بود اختر از مه روی هامون می چكید از لب خشكیده اش خون می چكید سنگی آمد بشكند آیینه اش ظالمی بنشست روی سینه اش یوسف زهرا به جنگ گرگ بود طُره ی یوسف به چنگ گرگ بود گل فتاده لاله چین خنجر به كف داشت خنجر حنجر گل را هدف كز حرم طفلی رسید و راه بست ره به خنجر دست عبدالله بست مه به سختی چشم خود را باز كرد سیر آن مه پاره ی طناز كرد دید آن كودك ز فریاد اوفتاد صید كوچك دست صیاد اوفتاد خون كودك بست چشم شاه را تا نبیند مرگ عبدالله را اشك و خون از دیده اش بر خاك ریخت اشك بر آن كودك بی باك ریخت بسته شد چشمش ولی لب باز شد آخرین نجوای شه آغاز شد: ای خدا، گرچه مرادت حاصل است دیدن مرگ یتیمان مشكل است گر به راهت هر چه بود و هست رفت حیف شد عبداللهم از دست رفت بوده ام دل خوش پس از قاسم به او بوده اند اینان امانت بر عمو این دو بر من روح پیكر بوده اند یادگاران برادر بوده اند آن برادر زاده ام صد چاك شد ... آن برادر زاده ام سرمست رفت این برادر زاده ام بی دست رفت آن برادر زاده ام لب تشنه رفت این برادر زاده زیر دشنه رفت تا ابد مجروح زخم كاریم وای من از این امانت داریم