ای منبع فتوّت و ای معدن کرم بادا سلامِ حق به جناب تو دم به دم وز من به قدر مرحمت حق دمی سلام بر حضرت مقدست ای قائد اُمَم یا پرتویی زِ نور وجودت به من بتاب یا خانهی وجود مرا ساز منهدم یا زود کن عطا صلهی شعر بنده را یا زود کِش به دفتر اشعار من قلم آخر مگر نِیَم متمسّک به حبل تو یا نیستم به ذیل جناب تو معتصم آخر مگر به قصد تو کردم زِ راه دور یا محنت سفر نکشیدم به هر قدم اینها اگر زِ جملهی فیض وجود توست اَتمِم عَلَیَّ نِعمَتِک یا سابِغ النِّعَم گر فی المثل خزائن عالم به من دهی باشد به نزد جود تو یک قطرهای زِ یَم گیرم که من نه مادح شاهم ولی چه شد آن لطف بیعوض که بُوَد لازمِ کرم گر پرسدم کسی، که اربابت تو را داد جایزه؟ لا در جواب گویمش ای شاه یا نَعَم؟ گدای دورهگردم، رضا دورت بگردم گر از درم برانی با حالت پریش رو بر در که آورم ای قبلهی اُمَم؟ حاشا زِ لطفت ای همه عالم تو را غلام کَلاّ زِ جودت ای همه شاهان تو را خدم