روایت است چنین از شفیعه‌ی دو سرا

روایت است چنین از شفیعه‌ی دو سرا

[ سید جواد ذاکر ]
روایت است چنین از شفیعه‌ی دو سرا
جناب فاطمه اُمُّ الائِمَةِ النُّجَبا

که داشت خادمه‌ای در سرای عِز و شرف
به بهر پرورشش داده جان چو دُر به صدف

زِ هر صفت که کنی وصف او به حُسن تمام
گرفته اُم حبیبه از آن مخدّر ناب

به آستانه‌ی آن مِهر آستان رفعت
نهاد مدت چندی سَر از پِی خدمت

چو در تمام صفات حَسن، حَسن دیدش
بطول بر حسن مجتبی ببخشیدش

به حارث بن وَکیده زِ التفات مزید
حسن به مرحمت ام حبیبه را بخشید

به کوفه برد، گرامی نمود، محترمش
نمود از سَر تعظیم بانوی حرمش

زِ یمن خدمت خیرالنسا زِ خرد و کُبار
زنان کوفه شدندش تمام خدمتکار

زمان زمان شرف، میل به رتبه بالا شد
به مصر و کوفه عزیزَالوجود و بالا شد

ولی زِ دوری زینب در آن فرح غم داشت
دلی در آن‌همه راحت، قرین ماتم داشت

همیشه لشگر اندوه بر دلش می‌تاخت
به یاد زینب مظلومه نَردِ غم می‌باخت

مدام بود در این آرزو که بار دگر
به پای بوسی زینب نهد به منّت سر

میان غرفه‌ی آن خانه‌ای که مأوا داشت
نشسته دیده، یکی روز در تماشا داشت

که دید شور قیامت به کوفه برپا شد
میان کوفه اسیران چند پیدا شد

دو دست بسته زنی، چند دل کبابی دید
به هر سران سَر همچو آفتابی دید

برهنه پا، سَر افتاده، هر یک از اطفال
به پیش محملیان کافریش از دنبال

هر آن یتیم که کندی نمود اندر راه

زنی مقدمه‌ی آن زنان محزون دل
نموده است چو خورشید جای در محمل

سَر بریده‌ی اندر سران برابر داشت
مدام زمزمه‌ی یا اَخا، مکرر داشت

گرفته دامن او کودکی به عجز و گریست
که از گرسنگی ای عمه جان توانم نیست

عمه چه کرده‌ایم که این آب و نان اهل ظلام
بوَد حلال به آل نبی شدست حرام؟

به حال وی دل ام الحبیبه بی‌حد سوخت

زِ جای جستند همراه چند قرص از نان
گرفت از پِی آن طفل زار، گشت روان

نموده در بر زینب چنین تقریر
که این دو قرص نان، ای زن اسیره بگیر

بدین صغیره بده وز غمش تسلی کن
به حق من دو دعا نزد فرد یکتا کن

یکی که مثل همین طفل دل زِ درد دو نیم
مباد دربدر اطفال من به دهر یتیم

دوم دو چشم من افتد بدون رنج وتَعاب
دوباره بر قد موزون بی‌بی‌ام زینب

جناب زینب از این حال شد دگرگون حال
به گریه گفت: که ای ام حبیبه دیده بمال

ببین برای که آورده‌ای تصدّق نان؟
به آتش دل من از چه می‌زنی دامان؟

چو نیک ام حبیبه به روی او نگریست
دو دست زد به سَر و اوفتاد و گریست

به گریه گفت: که ای بی‌بی حمیده به سَر
چه حالت است شده خاک عالمم بر سَر؟

فدای جاه و جلالت، جلال و جاه تو کو؟
پناه عالمیان ملجا و پناه تو کو؟

عزیز فاطمه، پس یار و یاور تو چه شد؟
حسین برادر با جان برابر تو چه شد؟

بگو کجاست حضرت عباس ماه منظر تو؟
کجاست قاسم و چون شد علی‌اکبر تو؟

جواب داد که ای ام حبیبه دگر سوال مکن

نظرات