یادم اومد که بابام تشنه جون داد

یادم اومد که بابام تشنه جون داد

[ علی پورکاوه ]
نوشتم روی خاکا آب، بابا 
یادم اومد که بابا تشنه جون داد

همون بابایی که از زیر نیزه
برای دختراشم دست تکون داد

بابا اگه بیای امشب شبِ منه
امشب دیگه منو، کسی نمیزنه

اینجای صورتم، رد کبودیه
این یادگاریِ دست یهودیه
****
آغوشت رو وا کن
بی کسی کشیده‌ها اومدن
غربتو چشیده‌ها اومدن
کربلا ندیده‌ها اومدن
****
برات بلا میخرم ببین شکسته سرم
فقط نگو به عمو، خواستم کنیزی برم
****
آه ابتاه، زخمامو نمک زدن
بیشتر از همه منو کتک زدن

آه ابتاه، به من حرف بد میزد
باپاهای سنگینش لگد میزد

از غمِ تو، جیگرم داد میزنه
حرمله خیلی سرم داد میزنه

نگم برات، بابایی چی کشیدم
بزم می ندیده بودم که دیدم

نگم برات، تا رسید زجرِ پلید
با همه وجود بوی منو کشید
کشیدن گوشوارمو
****
تا وقتی که اومدی گفتم که تقصیر دل من بود
تو که دیدی بابات خوابه چه وقتِ گریه کردن بود

حالا که اومدی برام بازم آغوشتو وا کن
بغل کن بغضمو بازم غریبیمو تماشا کن
****
بیا از جام لبم عسل بگیر
خاک رو موهامو لااقل بگیر

سرمو نذار بمونه رو زمین
بشین اینجا بابارو بغل بگیر

میدیدم گوشوارتو به زور گرفت
یا النگوهاتو با غرور گرفت

بغلم کردی ولی منو ببخش
دامن تو هم بوی تنور گرفت

کی دلِ نازتو غم داده بگو
چرا اشکای تو افتاده بگو

بیا دوتایی بریم تو کوچه‌ها
کی تو رو بازی نداده زود بگو

نظرات