
کِی کنیز بودم بابا؟ برات بلا میخرم ببین شکسته سرم فقط نگو به عمو خواستم کنیزی برم **** کنج خرابه گرم نجوا بود تاریک بود تنهای تنها بود روی لباش بابا، بابا بود مشغول تسبیحات زهرا بود از ترس فکر صبح فردا بود دلواپس رباب و لیلا بود با کنیز اومده دختر یزید حرف بد میزد رنگ من پرید پدرش که چوب میزد رو لبات خودشم هِی موهامو میکشید حسوده داره با طعنه میگه چرا زیر چشمت کبوده عموتو دیدی روی سرش جای عموده؟ حسوده چی شده مدینهای دیدی جات آخرشم محلّهی یهوده خیلی بد میزد منو تنها که میدید با لگد میزد بیحیا بَددهنه حرف بد میزد **** لکنت زبان صحبتم را کُنْد کرده لحن پدرجان گفتنم را مسخره کردند **** نگفتی تو خرابه من دلواپس تو میشم؟ بابای من عادت نداشت شب برنگرده پیشم؟ بابای هر یتیم شدی اما بابای من نه سر روی نیزه میذاری اما رو پای من نه برگشته از تنت رگای گردنت سرنیزهها چقدر تو رو خلاصه کردنت تو رو تو قتلگاه به خون کشیدنت داشتی نفس میکشیدی که سر بریدنت