
سر تو رو بُرید شبیه وحشیا همش میگم باباجونم شمرو نبخشیا کوفه رو حتی بخشیدی شامو نبخشیا دروازه وا شد زینبِ تو معطّل رقّاصهها شد هجوم آوردن گوشوارهی گوشِ رقیهتو بردن بیرحمِ بَددهن با عمّهم اینجوری حرف نزن! گفتم به همهی شامیا سنگاتونو بزنید به من سر تو رو بُرید شبیه وحشیا همش میگم باباجونم شمرو نبخشیا کوفه رو حتی بخشیدی شامو نبخشیا **** کفن که دست مرا بست دست تو باز است و دست باز تو یعنی بیا به آغوشم **** گفتم با چشم تر مستی اسم بابامو نَبَر تا اینو گفتم شد دردسر سیلی خوردم جای چند نفر عمّه گریونت تو توی دستمه دندون تو با کنیز اومده دختر یزید حرف بد میزد رنگ من پرید پدرش که چوب میزد روی لبا خودشم همش موهامو میکشید حسوده داره با طعنه میگه زیر چشمت کبوده چی شده مدینهای دیدی جات آخرشم محلّهی یهوده تو رو بدون احترام یزید برام آورد