سیدمهدی حسینی

ندیدم هرچه میگردم یه دونه آشنا مادر

3181
14
ندیدم هر چی می‌گردم، یه‌دونه آشنا مادر
کسی این‌جا حواسش نیست، به حال و روز ما مادر

کنار نیزه‌ها بودم، که اُفتادی تو آغوشم
هوامو داشت تو کوچه، یه سنگِ بی‌هوا مادر

برای دیدن بچه‌ام، سنان با بچه‌هاش اومد
تماشا کرد ما رو باز، میون کوچه‌ها مادر

منو پشت سر نیزت، به هر‌جا می‌برن با هم
می‌دونن که باید باشه، همیشه بچه با مادر

زن شامی سر راهم، به طفل شیر می‌داده
منم رد می‌شدم خوندم، برا بچه‌اش دعا مادر

ضعیفم کرده بی‌خوابی، نحیفم کرده غم‌خوردن
تنور خولی انداخته، منو از اِشتها مادر

عبایی که به روت بودش، تو جنسای حراجی بود
ولی دیدم که خونت هست، هنوز هم رو عبات مادر

به دستام این طنابِ که، نشد بردارمت از راه
اگه یک دفعه افتادی، به زیر دست و پا مادر

به نیزه‌دار گفتم که، کمی هم استراحت کن
برای عمه گفتم که، گرفته درد پا مادر

تو رو یک تیر راحت کرد، من اما مضطرب موندم
تو رو تیر از نفس انداخت، منو هم از صدام مادر

صدای تارای صوتی‌ات، هنوز توی گوشم هست
شنیدم ضربه‌شو از دور، سه شعبه خورد تا مادر

سرت توی بغل بود و، تنت اما روی دوشش
سه شعبه با خودش کرده، گلوتو جا به جا مادر

لباس مندرس داری، هنوزم جای شکرش هست
حواسا پرتِ باباته، نه پرتِ دخترا مادر

به پشت پرده‌ها هستن، زنای اهل اون مجلس
عروس فاطمه اما، شده انگشت‌نما مادر
* * * *
عذاب کردنت، منع آب کردنت
شبیه گندم رِی آسیاب کردنت

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش