نوشتهاند مقاتل دروغ باشد کاش بُرید خنجر قاتل دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بیزخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هر قدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز مَحرم هست چقدر روضهی جانکاه کربلا دارد چقدر داغِ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضهی زینب بمیر، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضهخوان بودند مَحارمِ حرمش بین ناکسان بودند امامِ ظهر به نِی بود و آیه بر لب داشت امامِ عصرِ دهم بین خیمهها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزهی سرِ عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرب و بلا، روضهها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت امان امان از شام