معادلات نگاه مرا بههم زدهای از آن زمان که در این کوچهها قدم زدهای کشیدهایم به سلمان سینهچاک توایم چه پرچمی به دل امّت عجم زدهای تبسّمی کن و کفّار را مسلمان کن بخند، ای که امید گدای غمزدهای کسی نبودم و حالا از عاشقان توام مرا ز قافلهی بیکسان قلم زدهای علی امام من است و تویی امامِ علی تو سرنوشت مرا در نجف رقم زدهای من از مدینهی تو سمت کوفه آمدهام به امر توست درِ خانهی علی زدهام نسیم صبح پریشان گیسوانت شد شکاف کنگرهها تا ابد نشانت شد شنید آمنه ذکر علی علی از تو شنید و عاشق ذکر خوشِ زبانت شد حلیمه از چه برای تو حرز میآورد؟ که جبرئیل از اوّل نگاهبانت شد تو بهتر از همه از عرش سر درآوردی که زیر چادر صدّیقه آسمانت شد بگو پیمبریات از کرامت زهراست جوازِ رفتن معراج دعوت زهراست نبوّتی که تو داری عجب ولایتی است رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است بدون غسل زیارت نرو به دیدارش شبِ نگاه به زهرا شب زیارتی است سلام کن به درِ خانهاش چنان هر روز به چوب چوبهی این در یقین کرامتی است نماز و روزه و خمس و زکات دین خوب است ولی ولایت حیدر عجیب قیمتی است! سخن بگو که حدیث کسای ما بشود نفس بکش همه حاجات ما روا بشود از این به بعد کنار علی قرار بگیر کنار قامت طوباش سایهسار بگیر هزار سنگر جنگی به پای حیدر هیچ علی یکیست، تو او را ولی هزار بگیر همان زمان که صحابه فرار میکردند مدد ز هوهوی شمشیر ذوالفقار بگیر اگر که قلعه درش وا نشد، فدای سرت! بیا و حضرت کرّار را به کار بگیر علی علی کن و راحت برو به «اَوْ اَدنیٰ» به قصد قربِ علی ذکر بیشمار بگیر اطاله سود ندارد دگر، سخن کوتاه بگو به آن سه حرامی: «علی ولی الله» سلام حضرت صادق، به ما کرامت کن برای ما ز مقامات گریه صحبت کن من آمدم بروم در تنورتان، رخصت! شرار آتش آن را بیا و جنّت کن بگو که گریهکنِ جدّ تو برادر توست کمی برای همه شرحِ این روایت کن خبر رسیده به ما خانهات حسینیهست محبّتی کن و ما را به روضه دعوت کن کنون که آمده مکفوف دستبوسیتان به گریه بر شَه لبتشنگان عبادت کن به سینهات بزن و یاد سُمّ مَرکب باش به یاد چادر خاکی عمّه زینب باش ***** عجب به عهد رسول خدا وفا کردند فزون ز حدّ توان بر علی جفا کردند به جای لاله و گُل، بار هیزم آوردند شراره هدیه به ناموس کبریا کردند به جای مزد رسالت زدند فاطمه را نه از علی، نه ز پیغمبرش حیا کردند ***** شرمندهام حمایت من بینتیجه ماند دستم شکست، طناب ز دست تو وا نشد ***** شرمندهام که خانهی امنی نداشتم ***** یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر چهرهی هر ماهپارهای