ابوالفضل بختیاری

عشق گاهی میان شب بوهاست

1923
4
عشق گاهی میان شب بوهاست
گاه در سینه‌ی پرستو هاست

عشق گاهی کنار برکه‌ی آب
عشق گاهی نوازش قو هاست

عشق گاهی شقایق سرخ است
گاه در چشم مست آهو هاست

عشق چتری برای باران است
گاه گاهی اسیر گیسو هاست

عشق هرجا که هست قبله‌نماست
ردّی از خانه‌ای که آن سو هاست

عشق آری نشانه‌ی یار است
رو به محراب طاق ابرو هاست

دل ما شهر عشق آباد است
عشق هم خانه‌زاد سجاد است

ما که هستیم از موالی‌تان
از ابوحمزه‌ی ثمالی‌تان

یاکریمیم روی این بامیم
لانه داریم در حوالی‌تان

خوش به حال حصیر خانه‌ی تو
کاش بودیم جای قالی‌تان

جان ما و جواب ینصرنی
پاسخ جمله‌ی سؤالی‌تان

پنج نوبت نماز می‌خوانیم
به سوی گنبد خیالی‌تان

کاش می‌شد بهشت هم باشیم
باز همسایه‌ی شمالی‌تان

پُر شدیم از شرابتان داریم
منّت کوزه‌ی سفالی‌تان

همّتی که فقیر عباسیم
تا تو را از صحیفه بشناسیم

پر قنداقه‌ات مسیحا شد
یار گهواره‌ی تو موسی شد

خوش به حالت که بر جمال حسین
اولین بار چشم تو وا شد

عطر گیسوت تا بهشت آمد
یوسف عاشق شد و زلیخا شد

جبرئیل از حضور تو سرمست
با اذان علی اعلا شد

لبت عباس با ادب بوسید
و حسن غرق در تماشا شد

گره‌ی کور داشتیم امّا
با دعای صحیفه‌ات وا شد

علی دیگر حسینی تو
دومین حیدر حسینی تو

با تو همسایه‌ی خدا هستیم
سر سجّاده‌ی دعا هستیم

بچّه‌های محلّه‌ی عشقیم
ما همه اهل روستا هستیم

روستای شما بهشت است و
ما به بال فرشته‌ها هستیم

مادر توست مادر این خاک
همه ذرّیه‌ی شما هستیم

مادر این فلات پهناور
از شمائیم و کیمیا هستیم

شکر در سرزمین مادری‌ات
سال‌ها زائر رضا هستیم

تا به سال هزار و سیصد و عشق
هرکجا یاد توست پا هستیم

شکر ارباب از همین ایلیم
حضرت عشق با تو فامیلیم

خاک ایران به سجده افتادش
که حسین است تازه دامادش

برد زهرا عروسی از این خاک
تا شد ایران حسین آبادش

می‌رسد تا حضور مادرتان
شجره نامه‌های اولادش

(آمدی و تمام ایران را
کرد زهرا به نام سجّادش)2

(پس از این هم به گردن منو توست)2
در بقیع تا بسازیم آزادش

حرمی پنج بار بزرگتر از
صحن‌های رضا و اجدادش

صحنی آنجا به نام مادر تو
آسمانی‌تر از گوهرشادش

(ما به پرهای چادرش گیریم
ما برای حسین می‌میریم)2

مانده‌ای تا به خون خضاب کنی
تا گلایه از آفتاب کنی

مانده‌ای تا به علقمه بروی
آب را باز هم جواب کنی

مانده‌ای تا که راوی‌اش باشی
سینه‌ها را پر التهاب کنی

مانده‌ای تا که نیزه‌ها بروند
گریه بر محمل رباب کنی

خطبه خواندی کنار عمّه‌ی خود
خطبه خواندی که انقلاب کنی

کلماتت شبیه آتش بود
خواستی شام را عذاب کنی

آبروی یزید را ببری
کاخ را بر سرش خراب کنی

عمّه‌ات همرهت قدم برداشت
از روی خاک‌ها علم برداشت

روزگاری رسید و جانت سوخت
روی این خاک آسمانت سوخت

روزگاری رسید در پیشت
نصف یک روز دودمانت سوخت

تو زمین‌گیر و در دل آتش
خیمه‌ات باغ آشیانت سوخت

چشم تو دید در دل گودال
صحنه‌ای را که استخوانت سوخت

خیمه‌ی شعله‌ور سرت افتاد
سر و دستار و گیسوانت سوخت

زنده ماندی میان آتش و دود
این هم از لطف‌های زینب بود

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش