
(صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری خبر ز گریهی عشّاق در سحر داری)۲ به گردن تو فتاده همیشه زحمت من ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن بگو که ای شه بیکس گدای دربهدری پیام داده،به این آستان به خون جگری که قبر خاکی تو گرچه آتش دلهاست غریب ماندن تو باطناً به گردن ماست مگر نه آنکه تو در قلبها حرم داری؟ به قلب سینهزنان گنبد و علم داری؟ مگر قرار نشد کمتر اشتباه کنم؟ برای خاطر عشق تو کم گناه کنم؟ بُکاء ما همه تبدیل بر تباکی شد مزار تو به دل شیعه نیز خاکی شد کریم هستی و عالم به تو بدهکارند تو بی حرم شدی امّا همه حرم دارند حرم نداری نه! تو حرم نخواستهای ز روزگار خودت غیر غم نخواستهای بقیع سینهزن روضههای افلاکیست بقیع روضهی مکشوف چادر خاکیست مادر دلم گرفته مزارت کجاست بیبی جان؟ بنفشهزار بهارت کجاست بیبی جان؟ گلاب یعنی تو، اضطراب یعنی تو و بعد فاطمه خانه خراب یعنی تو ز حلقهی تو همان کودکی نگین افتاد همین که مادرتان پشت در زمین افتاد به باغ عاطفهها بی امان شرر میرفت به روی شاخه گلی پای چهل نفر میرفت به کینهی دلشان هیچ دست رد نزدند دگر به هیچ زنی این چنین کتک نزدند امان ز غربت تو پای غم محک خوردی تو قبل فاطمه در کوچهها کتک خوردی