بازم یواشکی حرف میزنم تا ازم نگیره نیزهدار نگاتو خودت بگو با این گوشای پاره دیگه چجوری بشنوم صداتو لبات چند شبه بابا، برام قصّه نخونده تنِ تو هم مثل رقیه تو صحرا جامونده تو که بابا امیری، چرا به نیزه گیری؟ میشه بجای زنجیر دستامو خودت بگیری میبینی روزگارو، هنوز تو فکرِ اینم فکرشم نمیکردم باباییمو تار ببینم بابا حسین کجایی؟ منو ببر بابایی... نمیبینی مگه بغض گلومو؟ چرا میاری هی جلو عمومو؟ عمو بدجوری حساسه به اشکام خجالت میکشه از زخم دستام پرپر نزن عموجون! خوبه رقیه حالش چیزی نیست عشقم یهکم فقط شکسته بالش غمت نباشه عباس، حرف منو شنفتی منو نگاه نکن یهوقت باز از نیزه بیفتی کنار میام با زخمام، نوهی فاطمهام من ماه رقیه دلهرهات چیه مراقبم من بابا حسین کجایی؟ منو ببر بابایی... خرابه نصف شب سرده بابایی هرچی هست دورمون مَرده بابایی از تو چه پنهون از وقتیکه رفتی حرمله خستمون کرده بابایی نمیدونم کجایی، الان کدوم ورایی هرجا هستی تورو خدا منم ببر بابایی دیگه توون ندارم، خدایی جون ندارم دیگه هیچ اثری از اون شیرینزبون ندارم دودل شدم بابایی، میخوام بگم یه چیزی! بهم برخورده بود گفت: منو میبَره بابا حسین کجایی، بابا حسین کجایی...