
کاروان از دور می آید به آغوش کویر گرد زیر پای مرکبهاست خورشید منیر از پیاش دلهای سر گردان و شیدا و اسیر تا مگر افتنند یک لحظه به دامان امیر شاه میآید به همراهش وزیری همچو شیر شرم دارد باد گرم از بوسه بر طفل صغیر میدهد دم سرزمین نینوا این نوحه را ای شهید کربلا اهلا و سهلا مرحبا *** خوش به حال من که حالا روی چشمان منی من کویر خشک و تو رضوان و ریحان منی من ترک خورده ز گرما و تو باران منی من بدون روح بودم ؛ حال تو جان منی جان من جانان من امروز مهمان منی من به دامان تواَم یا تو به دامان منی قبله گاه عشق خواهم شد به یُمن مقدت منتظر بودم بیایی چشم بر ره بودمت *** خوش به حال من که میگردم حریم مکتبت شام من روشن شد از رخسار ماه هر شبت بیقرارم بی قرار ذکر یا رب یا ربت بیقرارم لفظ استرجاع آمد بر لبت ای فدای گرد و خاک مانده روی مرکبت کاش میشد من بیایم پیشواز زینبت خون پاک انبیا با خاک من آمیخته پیش پایت هر پیمبر خون خود را ریخته *** با اباالفضلت بگو من آشنایم یا حسین تشنۀ یک لحظه لبخند شمایم یا حسین خاکبوسم خاکسارم خاک پایم یا حسین قتلگاهم اولینِ کشتههایم یا حسین هر کجا خواهی روی با خاکهایم یا حسین ذره ذره میشوم پشتت میایم یا حسین جان زهرا مادرت بر چشم من منت گذار در کنار نهرهایم خیمه را کن برقرار *** درّ دریای شرف هستی و من همچون صدف روضهها خواندند اینجا انبیاء ما سلف مشتی از خاک مرا برگیر یا مولا به کف ترس در دل داشتم تا اینکه خورشیدِ نجف داد دلداری که ای خاک مطهر لا تَخَف با خودم گفتم مبادا بگذرد از معبرت گر حسین اینجا نماند خاک عالم بر سرت شب که شد با اختران خود را چراغان میکنم دفع شر از خیمههای جان جانان میکنم *** گر دهی رخصت به من یک لحظه طوفان میکنم خصم را با یک اشاره سنگباران میکنم زیر پای کوفیان را آتشافشان میکنم خیل شام و کوفه را خاک بیابان میکنم آن سیاهی را دیدی نیست نخلستان من تشنۀ خونند خون کودک مهمان من *** بانگ دادی بار بگشایید اینجا کربلاست قصد کردی که بمانی باز امر ؛ امر شماست وه که چه غوغایی به میقات بنیهاشم بهپاست رشتۀ گیسوی حوریه طناب خیمههاست وقت اجلال نزول دختر خیرالنساست گفت با عباس ای ماهم حسین من کجاست دست خواهر را گرفتی و به صحرا سر زدی میشنیدم حرف هایی را که با خواهر زدی *** میشنیدم آنچه را گفتی برای خواهرت از قتیل اول آل پیمبر اکبرت از تلظّی کردن و خون گلوی اصغرت و از وداع آخر و خون گریههای دخترت از به خاک افتادن عباس امیر لشکرت وای از آن جملۀ آخر که گفتی معجرت بعد فهمیدم چه میگفتی که در گودال شد روضهای در گوش زینب خواندی و بیحال شد ***