نمیگویم دو تا فرقش به محراب عبادت شد علی از استخوانِ مانده در حلقوم راحت شد شب وصل است و او را خوشترین ساعات و اوقات است طبیب عالمی مجروح و ممنوع الملاقات است علی ساعت به ساعت میرود تا مرز بیهوشی چراغ عشق و ایمان میگذارد رو به خاموشی صدای واعلیا تا به گردون میرود امشب ز چشم زینب و فرق علی خون میرود امشب زینبم ای که مرا خون به جگر میبینی در من آشفتگی و شور دگر میبینی کائنات از غم دلتنگی من مینالند با من امشب همه را زمزمهگر میبینی دخترم غصه مخور، گریه مکن، ناله نزن گرچه عالم همه را زیر و زبر میبینی سر و روی من اگر غرق به خون شد نه عجب شب قدر است و تو هم شق قمر میبینی چه کنم بعد جوان مرگی مادر اکنون اثر مرگ به رخسار پدر میبینی تو پس از من به یقین شاهد قتل حسنی خون دل میخوری و لخته جگر میبینی گه به شامی و گهی کوفه، گهی کرب و بلا من چه گویم که در حال سفر میبینی تکیه بر چوبهی محمل زده سر میشکنی بس که بر نیزه در آن بادیه سر میبینی