مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد

مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد

[ حجت الاسلام یونس سمیعی ]
دوباره قلقله در عرش کبریا افتاد
عزیز فاطمه ابن الرضا ز پا افتاد

اگر غلط نکنم این حسینِ دیگر بود
ولی نگفت کسی، زیر دست و پا افتاد

ز صدرِ زین نه، ولی بر زمین بصورت خورد
بروی چهره ی او مثل پنجه، جا افتاد

همینکه زهر اثر کرد زانویش خم شد
میان حجره ی دربسته بی صدا افتاد

رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!

دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!

لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
چه کرد با دل تو همسرت؟ ابالهادی!

شبیه فاطمه دستی گرفته‌ای به کمر
مگر خدای نکرده پرت؛ ابالهادی!

میان حجرۀ در بسته دست و پا زدی و
بریده شد نفس آخرت؛ ابالهادی!

مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد
صدای خستۀ بی جوهرت؛ ابالهادی!

کنیزها بدنت را کشان کشان بردند
گرفته بر لبۀ در سرت؛ ابالهادی!

سه روز بر تن تو آفتاب می‌‌تابید
ولی بریده نشد حنجرت؛ ابالهادی!

دگر به زیر سم اسب‌‌های تازه نفس
ندید جسم تو را دخترت؛ ابالهادی!

اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود
ولی نظاره نشد خواهرت؛ ابالهادی

چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید
برای غارت انگشترت؛ ابالهادی!

نظرات