رجزش می رسد و ولوله برپا کرده

رجزش می رسد و ولوله برپا کرده

[ حسین سیب سرخی ]
رجزش می‌رسد و ولوله بر پا کرده
شیر بیرون زده از بیشه و غوغا کرده

ذکر لا حول و لا قوة الا بالله
زیر و رو بار دگر وسعت دریا کرده

جگر خیمه خنک می‌شود از مشکش باز
می‌‌برد آب و حرم را خوده دریا کرده

داد صیقل که کند کور نگاه همه را
تا که بر تیغه‌ی شمشیر علی ها کرده

ذوالفقار است که با اوست ولی از دو دمش
یک دمش این همه زیر و زبر این‌جا کرده

چقدر ریخت و پاشی شده از جولانش
باز با این‌همه با خصم مدارا کرده

بی خودی نیست که این‌قدر سر و پا زده است
به علی رفته و صفین هویدا کرده

احد و خندق و بدر و جمل و خیبر را
هر کسی دیده در این مرد تماشا کرده

نه قیامت شده یک دو نفس نعره زده
علم افراشته و قبله‌ی دنیا کرده

یال و کوپال تمامی عرب ریخته است
خویش را آینه‌ی هیبت مولا کرده

مرکبش تا که چنین سم به زمین می‌کوبد
سند رزم به نام خودش امضا کرده

گره‌هایی که به ابروش زده طوفانی‌ست
میمنه، میسره را محشر کبری کرده

لشکری نیست ببیند که امیر آمده است
نیل وا کرده و صد معجزه موسی کرده

با وجودش فقط از جذبه‌ی او می‌گوید
هر که از مردی خود دم زده حاشا کرده

شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان سیه، رخنه به دل‌ها کرده

مست بگذشت و نظر بر حرم عشق نمود
خویش را وقف رباب و دل لیلا کرده

(زحمت آمدن و رفتن زینب با اوست
هر کجا رفته فقط، تکیه به سقا کرده)۲

چقدر بر قد و بالاش زره می‌آید
خیمه را دیدن این منظره، زیبا کرده

از کمان و زره و بیرق و تیغ و خودش
باز با مشک و علم، نیت دریا کرده

باز چون شیر خدا، مرکب خود را هِی کرد
علقمه در قدمش، چشم محیا کرده

رفت یک بار دگر، تا به حرم آب برد
رفتنش غنچه‌ی پژمرده شکوفا کرده

دست را در جگر آب فرو برد و گریست
یاد لب‌های ترک خورده‌ی گل‌ها کرده

آب بر دامن او، چنگ زد و خواهش کرد
که مرا خشکی لب‌های تو رسوا کرده

تشنه بر خاست و با مشک و علم میدان زد 
ولی انگار غمی در دل او جا کرده

رگ پیشانی او، باز نمایان شده بود
باز هم یاد غم کوچه و زهرا کرده

به خودش گفت، چرا چادر او خاکی شد؟
بشکند دست حرامی، که چه با ما کرده

یاد نا مرد که لبخند به لب‌هایش بود
یاد سیلی و رخ نیلی و بابا کرده

یاد آن خانه، که دیوار و درش آتش بود
روضه‌ی میخ و درِ سوخته بر پا کرده

حیف که ام بنین نیست ببیند ساقی
عاقبت فاطمه را علقمه پیدا کرده

نقش دندان تو بر مشک، چه خوش جا کرده
پدر مشک غمت پشت مرا تا کرده

تیرها در بدنت، از دو طرف بیرون شد
وای هر تیر، دو جا را به تنت وا کرده

آیه‌های تن تو، پخش شد و پخش شده
جز جز بدنت را، که مجزا کرده

تیر در چشم جدا، دست زمین افتاده
سجده‌ی سخت تو، این خاک مصلا کرده

خوب پیداست ز رویت، چقدر سنگین است
ضربه‌ای که ز هم، ابروی تو را وا کرده

قدمی خیز و ببین راه حرم رفتن را
بعد افتادن تو حرمله پیدا کرده

دخترانم را به دستت دادمو حالا ببین
جمع نامحرم سر ان چند محرم ریخته

نظرات