دیدی آخر کشوندمت به کنج ویرونه بابا درسته با سر اومدی بازم کنار بچهها ولی بازم با بودنت شادی اومد تو جمع ما با دیدنت بابا دلم آتیش فشونه میخوام بخندم ولی لبهام پرِ خونه امشب میدونم که دیگه کارم تمومه بابا حسینم... **** شامیا هی سنگ میزدن به سمت شیشه واسه چی؟ تو شهرِ شام هر بچهای به فکر خویشه واسه چی هیچ دختری با دخترت رفیق نمیشه واسه چی غذا نمیخوام دیگه از زندگی سیرم دلخور نشی اگه دارم بونه میگیرم میخوام تو حین حرف زدن با تو بمیرم واسه همیشه میخوابم برام تو لالایی بخون دفتر نقاشی شدم، شدم مثل رنگین کمون حرفای جدی میزنه این دختر شیرینزبون کی منو به حال و روزِ یتیم کشیده کی به روی زخمِ دلم نمک پاشیده چه ناکسی رگای حلقتو بریده ***** رویای هر شبم پدرم مهربان من امشب بیا و قصه بگو باز جان من امشب دوباره آمدهای پیش من ولی اینبار تا همیشه بمان مهربان من اینجا پر است از تو و خالیست جای تو غیر از تو نیست هیچکسی در جهان من یک دشتِ پر زلاله و یک باغ یاس را آوردهام به مقدمت ای میهمان من عمه که گفت رفته پدر آسمان چرا بوی تنور میدهی ای آسمان من اصلاً گمان نکن که کسی سیلیام زده قدری اگر گرفته بابا زبان من ***** من غم و مِهرِ حسین شیر از مادر گرفتم روز اول کآمدم سور تا آخر گرفتم بر مشام جان زدم قطره از عطر حسین سبقت از عود و گلاب، نافه و عنبر گرفتم **** بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کریلا تشنهی آب فراتم ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا ***** بارها بود که در زیرِ کتک ناله کردم عمو عباس کمک...