
دَم تیغت شرر آفرین صوت لبهای تو دلنشین چشم این پهنه ندیده است به کمانت به خصالت کسی چون تو در این زمین الهی بابا، با من بمونی چراغ عمرم روشن بمونی زلال چشمت، چشمهی خورشید خیمهی زلفت، گونهی امید روشن از روی تو آفتاب میرود پای تو در رکاب غرق تکبیر نگاه تو، از خیالت تا نگاهم میدود موجی از التهاب وضو گرفتی برای میدان وقت اذان شد برگرد علی جان اذان بگو تا از این سیاهی همه بدونند رسیده ماهی از بیقراری دارم میمیرم اذان بگو تا آروم بگیرم شهادتِ تو شده مُسلَّم حالا چه جوری اللهُ اعلم میسوزه سینهم از این جدایی چشماتو وا کن بابا کجایی میمیرم از این لحظهی دشوار یوسف بابا خدانگهدار شب شد تو رفتی ای ماهِ خیمه گم میشه بابا تو راه خیمه چی کار کنم من قسمت همینه کاشکی تنت رو لیلا نبینه