باز هم قلب جهان را نگران میبینم بر سر دوش جهان بارگران میبینم سینه از داغی دگر غمزده و غمگین است قلهی صبر زمان در فوران میبینم اولین جور به گـلزار نبـــی گشت روا گلشن اهل ولا را به خزان میبینم ز چـپاولگری اهـل سقیفه و ز جور شعلهور خانهی مولای جهان میبینم قامت حضرت زهرا ز تعدی خم شد زین جفا ولوله در خلوتیان میبینم حضرت فاطمه که چون سپر حیدر بود شانه بشکسته و بگذشته زجان میبینم یک طرف نوحه به لب زینب و حزن حسنین در دگر سوی علی مویه کنان میبینم دفـن پنهانیِ زهرا ز غم غربت دین زین بلا نبض جهان در هیجان میبینم یلِ خیبر ز جفا خانهنشین است اما سارقان حاکم و بر تختِ روان میبینم گفت حیدر به نبی پردهای از اندوهش در بیانش غمِ بی حد و کران میبینم کهای پسر عم من ای خاتم پیغامبران ازغم فاطمه دنیا به فغان میبینم