آمد چو یار آشنا آرامُ شو آرامُ شو دیگر شدی از غم رها آرامُ شو آرامُ شو ای مرغ خوشالحان بخواب، ای ماه سرگردان بخواب بگذشته شب از نیمهها، آرامُ شو آرامُ شو گفتی پدرجانم چه شد؟ گفتی که درمانم چه شد؟ اینت پدر اینت دوا آرامُ شو آرامُ شو گفتی که در دریای خون مغروق و سرگردان شدم این کشتی و این ناخدا آرامُ شو آرامُ شو از رفتن این قافله، پایت نگردد آبله دور از غم و رنج و بلا آرام شو آرام شو