اشکامو روی دست گرفتم

اشکامو روی دست گرفتم

[ غلامحسین مردانی ]
اشکامو روی دست گرفتم
از نفست نفس گرفتم

اون شب بهت قول داده بودم
دیدی سرت رو پس گرفتم

می‌خوام ببوسمت ولی مَحال شده
این‌قدر جراحت برا من سوال شده
رو صورتت چرا پر از هِلال شده

به کی بگم بابامو می‌خوام
خونابه می‌ریزه با اشکام

من دستِ زجر و جای دستت
حس می‌کنم میون موهام

می‌خوام برات شِکوه ز روزگار کنم
هر کی و می‌بینم می‌خوام فرار کنم
می‌ترسم از چکمه‌هاشون چیکار کنم

بعد تو ای بابای خوبم، برای هیشکی ناز نکردم
اشتباه کردم بعد عباس، گوشواره‌هامو باز نکردم

چیدن یاس بابا که با داس نمی‌شه
این زندگی بی‌عمو عباس نمی‌شه
موقع خواب هم کمرم راست نمی‌شه

ببین چطور آروم خوابیده
معلومه خیلی زجر کشیده

با بوسه از سَرِ بریده
دیگه به آرزوش رسیده

یادته سر به روی من پای من ‌می‌ذاشت
پاهاش می‌سوخت ولی شکایتی نداشت
دیدی آخر مادرش رو تنها گذاشت

وقتی که از رو ناقه افتاد
طفلک دوباره رو پا ایستاد

با این‌که درد می‌کِشید اما
خواهراشو دل‌داری می‌داد

نظرات