چــرا تو ای شکسته دل، خدا خدا نــمیکنی؟ خدای بینیاز را چرا صدا نمیکنی؟ برای درد بیدوا چرا دعا نمیکنی؟ بیا چو مرغ شب بخوان ترانهی خدا خدا الا که نالهای سیه به دست خالیات بود سرشک تو نشانهای ز دست خالیات بود دل شکسته شاهد شکسته بالیات بود شکسته بال من بیا سفر کنیم تا خدا خدا به اشک نیمه شب ثواب میدهد بیا خدا به نالهی سحر جواب میدهد بیا خدا برات دوری از عذاب میدهد بیا بیا آشتی کن ای دل رمیده با خدا الا که بزر معرفت به سینه کاشتی بیا شبی که اشک حسرتی به دیده داشتی بیا بیا به درگه خدا برای آشتی بیا بیا که میخرد ز ما طاعت بیریا خدا چرا به خیل عاشقان تو اقتدا نمیکنی چرا به یاد نینوا چو نی نوا نمیکنی چرا به پای دل سفر به کربلا نمیکنی حسین اگر رضا شود، شود ز ما رضا خدا اگر که جام دیدهات ز گریه لب به لب شود اگر به رسم عاشقی دل از خدا طلب شود سفینة النجاة ما حسین تشنه لب شود خداست با حسین ما حسین ماست با خدا