نقل است که فخر علما شیخ بهایی

نقل است که فخر علما شیخ بهایی

[ محمدحسین حدادیان ]
نقل است که فخر علما، شیخ بهایی
شد شامل لطف و کرم خاص خدایی

گفتند بیا، فاطمه داده است رضایت
معمار حرم باش، علی کرده صدایت

جا داشت بنازد، به همه عالم امکان
روزیِ کمی نیست، حرم سازی سلطان

آن شیرکه خورده است، نهاده اثرش را
 او خرج حرم کرد، تمام هنرش را

اخلاص نشان داد‌، خدا داد توانش
فردوس ِ برین کرد بنا، با دل و جانش

نزدیک به اتمام حرم بود، که ناگاه
 دیدند همه روی لب شیخ، نشست آه

با پوزش از آقای جهان گفت به یاران
باید که کنم چند شبی ترک خراسان

من می‌روم اما، بخرید آبرویم را
اجر همه با مادرمان حضرت زهرا

تا این‌که دوباره، برسم محضر آقا
جز سر در این کعبه، بسازید همه جا را

در غیبت او گشت مهیا چه بنایی
چه گنبد و گلدسته‌ی انگشت نمایی

به به چه ضریح و حرم و صحن و سرایی
 از شوقِ طوافش دل کعبه‌است هوایی

ناگاه چنین توصیه گردید ز خدام
وقتش شده معماری سر در، شده اتمام

گفتند که ما، اذن به این کار نداریم
تا آمدن شیخ، همه لحظه شماریم

هنگام سفر، شیخ به ما گفته مکرر
کار خود من هست، مهیایی سر در

گفتند که از جای دگر آمده دستور
فرمان امام است و پر از حکمت و منظور

پس ساخته شد سر درِ آن روضه‌ی رضوان
کم داشت فقط روح الامین، عرش خراسان

پس شیخ بهایی ز سفر آمد و ناگاه
با دیدن سردر ز دل خویش کشید آه

شد غوطه‌ور حسرت و غم، حال و هوایش
 تا داشت توان، کرد گله از رفقایش

گفتند مکدر نشو، این امر امام است
 سر پیچی رعیت، ز شهنشاه حرام است

یک خادم خوش روزی این روضه‌ی اعلا
دیدار نصیبش شده در عالم رویا

کرده است چنین امر، به او قبله‌ی عالم
بر شیخ پس از این‌که رساندی تو سلامم

گو مرد خدا، پیرِ هنر، دست مریزاد
معمار کرم‌خانه‌ی ما، خانه‌ات آباد
 
در خانه‌ی امید، تو در فکر طلسمی
ما کار نداریم، که آمد به چه اسمی

بسپار حرم‌ را، به طلسمِ کرم ما
بگذار بیایند همه، در حرم ما

دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته‌است گنه‌کار نیاید

ای شیخ بِدان، ما پدر هر بد و خوبیم
ما طایفه، ذاتا همه ستار العیوبیم

ما چشم به راهیم‌ گنه‌کار بیاید
با هر چه که آورده، خریدار بیاید

باید به حرم پاک شود، زائر ما تا
گیرد صله‌ی تذکره‌ی کرببلا را

دامنی آلوده و بار گناه آورده‌ام
گرچه آهی در بساطم نیست، آه آورده‌ام

هر که هستم، هر چه هستم، بر کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود، پناه آورده‌ام

ای حرمت، ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده

اذن دخول ده، که دلم بی‌قرار شد
چشمم پر از ستاره‌ی، دنباله‌دار شد

یک گوشه از حریم تو فریاد می‌کشم
خود را کنار پنجره فولاد می‌کشم

این‌جا بهشت مرهمت و رحمت خداست
فولاد اگر شفا دهد، از برکت شماست

وقتی که خوب با حرمت، آشنا شدم
در هر رواق، وارد غار حرا شدم

با این‌که که بال‌های خیالم، شکسته بود
مثل خیال من، پر و بال مرا گشود

دیدم در آسمان حریمت، کبوترم
دیدم کنار پنجره فولاد، مادرم
مادر به اشک، بعد مناجات با خدا

دستی که بود بالش زینب، شکسته شد
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش

من که مرد نبردها بودم،یک جراحت مرا ز پا انداخت
وای از فاطمه که حوریه بود

دو دستم را به زیر آب بردم،حلالم کن نبودی آب خوردن

حسین، دست غریبی به روی زانو زد
برای قطره‌ی آبی، به حرمله رو زد

مادرش چشم انتظاره
تشنگی دوا نداره
کاشکی آسمون بباره

شب بی گریه من نمی‌خواهم

یه سر طناب، بازوی منو
یه طرف، گردن زین العابدین

خنده و گریه‌ی عشاق، ز جای دگر است
دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید

نظرات

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

مصطفی عامریمصطفی عامری

یاحسین