سخت در نفس خود گرفتارم

سخت در نفس خود گرفتارم

[ مسعود پیرایش ]
سخت در نفس خود گرفتارم
نیست جز معصیت در این بارم
دور افتاده‌ام ز آغوشت
تو به فکر منی و من زارم

فیض آماده‌ است و من کورم
نور آماده است و من نارم
با تو بودم ولی عوض نشدم
این همه با گلم ولی خارم

مثل خوبان به من محل دادی
نه نگفتی که من گنهکارم
تو به رویم نمی‌زنی اما
چه کنم با گناه بسیارم؟

عمر رفت و عجل رسید هنوز
بنده‌ی زرق و برق بازارم
امشب آمدم که عرض کنم
عذر خواهم خدای غفارم

تو دوای منی شفای منی
نظری کن که سخت بیمارم
به سرم فکر کربلا زده است
به هوای حسین بیدارم

کربلای مرا ضمانت کن
برسان تربتی ز دلدارم
باز هم فاطمه رسیده حرم
آرزومند شام دیدارم

ناله‌ی یا بُنَیَه خواهد زد
به تنت هر کسی که آمد زد
اهل کوفه چرا نفهمیدند
به بزرگان لگد نباید زد

تو بریده بریده جان دادی
خنجرش را کشید و ممتد زد
حرمله بر گلوت محکم زد
و سنان بر دهان تو بد زد
*****
دودِ این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای سحر کرب و بلا محتاجم
****
پا پس نمی‌کشه، همه رفتند ولی شمر که دست نمی‌کشه
زینب رسید و گفت، مادر بیا ببین دیگه نفس نمی‌کشه
****
تاختند، اونا که مُلک ری رو باختند
بدجوری با همدیگه ساختند
تو رو توی گودی انداختند

زیر و رو شدی، پشت و رو شدی
اینجوری با مادرت روبرو شدی
بی هوا زدند، با عصا زدند
جلو خواهرت با کف پا...
****
بارونِ نیزه بود
یه مسلمون برا آب دادنِ اصغرش نبود

لب تشنه کشتنش
وسط روزِ ولی آسمونا شدن کبود

بردن، توی مجلسی که مِی خوردن
خیلی زینبت رو آزردن
دسته گل‌های تو پژمردن

بردن آبرو، پس کجاست عمو
که ببینه ما با کی شدیم روبرو
طعنه می‌زدن، چرا میزدن، بی امون زدن
چرا دیگه تو رو با خیزرون زدن؟

نظرات