یه کنج از حرم بهم جا بده

یه کنج از حرم بهم جا بده

[ مسعود پیرایش ]
یه کنج از حرم بهم جا بده 
دلم تنگته خدا شاهده

هوای حرم هوای بهشت 
ببر کربلا به جای بهشت 

دنیا به چه دردی می‌خوره 
وقتی دقیقه‌ها برام شده اسارت
 
دنیا به چه دردی می‌خوره 
وقتی نمی‌تونم برم حرم زیارت 

نفس کشیدن من رنگ وبوی غربت داشت 
همیشه از غم بی انتها حکایت داشت 

قد خمیده‌ی امروز ارث دیروز است 
چقدر پیری‌ام از کودکی شکایت داشت 

شبیه عمه نشسته نماز شب خواندم 
نماز خواندن من هم به او شباهت داشت

به یاد حمله‌ی بد موقع اراذل بودی
که این دو چشم به بیدار بودن عادت داشت 

چگونه می‌زرود از خاطرم غروبی که
 هزار سال برای دلم مصیبت داشت 

نه هیچ کس کمک شاه تشنه لب می‌کرد
نه ذوالجنان دگر تاب استقامت داشت 

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد 
پناه رفت و زن و بچه بی پناه شدن 

به نیزه رفتن قیمت اسارت داشت 
کسی لباس تنش را ز پیکرش می‌برد

کسی به خیمه زد و نیت جسارت داشت 
خرابه بود که هم‌بازی منو کشتن

همان زمان که ذکر پدر شکایت داشت 
همان زمان که تنش را کبود می‌کردند 
همان زمان که ز درد شدید لکنت داشت 

خسته بود آقام تازه روی مرکبش نشسته بود آقام
می‌زدن سنگ سرش شکسته بود آقام

تک و تنها رفت که صدای گریه توی خمیه بالا رفت 
دم رفتن طرف خیمه‌ی زنها رفت

تنهای تنها بود و تنهای تنها رفت
آروم جون من زیر دست و پا رفت
 
هرکس از راه اومد سرنیزه خرجش کرد 
پیش همه زینب از خولی خواهش کرد

چه رفت وآمدی شده روی پیکر داداشم
حسینم از هم داره می‌پاشه از هم می‌پاشم

نظرات