روضه امام محمد باقر علیهالسلام
141
0
- ذاکر: مسعود پیرایش
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام باقر (ع)
- مناسبت: شهادت امام باقر علیه السلام
- سال: 1402
یه کنج از حرم بهم جا بده
دلم تنگته خدا شاهده
هوای حرم هوای بهشت
ببر کربلا به جای بهشت
دنیا به چه دردی میخوره
وقتی دقیقهها برام شده اسارت
دنیا به چه دردی میخوره
وقتی نمیتونم برم حرم زیارت
نفس کشیدن من رنگ وبوی غربت داشت
همیشه از غم بی انتها حکایت داشت
قد خمیدهی امروز ارث دیروز است
چقدر پیریام از کودکی شکایت داشت
شبیه عمه نشسته نماز شب خواندم
نماز خواندن من هم به او شباهت داشت
به یاد حملهی بد موقع اراذل بودی
که این دو چشم به بیدار بودن عادت داشت
چگونه میزرود از خاطرم غروبی که
هزار سال برای دلم مصیبت داشت
نه هیچ کس کمک شاه تشنه لب میکرد
نه ذوالجنان دگر تاب استقامت داشت
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
پناه رفت و زن و بچه بی پناه شدن
به نیزه رفتن قیمت اسارت داشت
کسی لباس تنش را ز پیکرش میبرد
کسی به خیمه زد و نیت جسارت داشت
خرابه بود که همبازی منو کشتن
همان زمان که ذکر پدر شکایت داشت
همان زمان که تنش را کبود میکردند
همان زمان که ز درد شدید لکنت داشت
خسته بود آقام تازه روی مرکبش نشسته بود آقام
میزدن سنگ سرش شکسته بود آقام
تک و تنها رفت که صدای گریه توی خمیه بالا رفت
دم رفتن طرف خیمهی زنها رفت
تنهای تنها بود و تنهای تنها رفت
آروم جون من زیر دست و پا رفت
هرکس از راه اومد سرنیزه خرجش کرد
پیش همه زینب از خولی خواهش کرد
چه رفت وآمدی شده روی پیکر داداشم
حسینم از هم داره میپاشه از هم میپاشم
دلم تنگته خدا شاهده
هوای حرم هوای بهشت
ببر کربلا به جای بهشت
دنیا به چه دردی میخوره
وقتی دقیقهها برام شده اسارت
دنیا به چه دردی میخوره
وقتی نمیتونم برم حرم زیارت
نفس کشیدن من رنگ وبوی غربت داشت
همیشه از غم بی انتها حکایت داشت
قد خمیدهی امروز ارث دیروز است
چقدر پیریام از کودکی شکایت داشت
شبیه عمه نشسته نماز شب خواندم
نماز خواندن من هم به او شباهت داشت
به یاد حملهی بد موقع اراذل بودی
که این دو چشم به بیدار بودن عادت داشت
چگونه میزرود از خاطرم غروبی که
هزار سال برای دلم مصیبت داشت
نه هیچ کس کمک شاه تشنه لب میکرد
نه ذوالجنان دگر تاب استقامت داشت
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
پناه رفت و زن و بچه بی پناه شدن
به نیزه رفتن قیمت اسارت داشت
کسی لباس تنش را ز پیکرش میبرد
کسی به خیمه زد و نیت جسارت داشت
خرابه بود که همبازی منو کشتن
همان زمان که ذکر پدر شکایت داشت
همان زمان که تنش را کبود میکردند
همان زمان که ز درد شدید لکنت داشت
خسته بود آقام تازه روی مرکبش نشسته بود آقام
میزدن سنگ سرش شکسته بود آقام
تک و تنها رفت که صدای گریه توی خمیه بالا رفت
دم رفتن طرف خیمهی زنها رفت
تنهای تنها بود و تنهای تنها رفت
آروم جون من زیر دست و پا رفت
هرکس از راه اومد سرنیزه خرجش کرد
پیش همه زینب از خولی خواهش کرد
چه رفت وآمدی شده روی پیکر داداشم
حسینم از هم داره میپاشه از هم میپاشم
نظرات
نظری وجود ندارد !