دل بیقرارم
760
4
- ذاکر: حسین سیب سرخی
- سبک: واحد
- موضوع: امام حسن مجتبي(ع)
- سال: 1383
دل بی قرارم، بی غمگسارم
شاهم، ولی در شهر خود یاری ندارم
بومی شهرم
اما خدایا از فرط غربت سر به خاک غم میذارم
رنگم پریده، مرگم رسیده،
تا زنده ام ممنونت ام ای زهر کینه
باعث شدی تا دیگر به دنیا چشمم نه کوچه، نه مغیره رو ببینه
خسته شده دیگر دلم از طعنه های مردمان این دیار
در کودکی با چشم خود دیدم گل یاسی اسیر قوم خار
در دیده یاد کوچه تداعی،
دردم ندارد هرگز دوایی
از سوز سینه می گویم هردم: مادر کجایی؟ مادر کجایی؟
دیدم چه ها شد، غوغا به پا شد
دستی به بالا رفت و پایین تا که آمد
دیدم که مادر در بین کوچه افتاده بر روی زمین و ناله می زد
از ضربت دست آیینه بشکست،
رنگ بنفشه گشته شاخ یاس حیدر
مُردم چه دیدم
مادر به خاک و بر چادر او رد پاهای ستمگر
چشماش دیگه نمیبینه
با دست میگرده دنبال من مادرم
به زیر لب همش میگه: یه وقت نگی چیزی به بابا پسرم
راه میره دستش باشه به دیوار
ماه رخ او گردیده خونبار
کاشکی نبینه بابا یه روزی در خاک کوچه تکه گوشوار
ای یاور من، ای خواهر من
بنشین بگویم روضه ای سر تا به پا غم
حرف من این است، جان تو زینب
جان حسینم اندر آن صحرای ماتم
بینی تو آخر باشد برادر در زیر تیغ و نیزه های قوم کافر
با کام عطشان میبُره دشمن سر از تن فرزند زهرا و پیمبر
سر حسین به نیزه ها، خیمه هاشُ میسوزونن حرومی ها
بی غیرتا دست میبرن به معجر و چادر دختربچه ها
گردی تو زینب اسیر اعدا، بین نامحرم تنهای تنها
امون ز قلب حضرت حیدر، امون ز قلب حضرت زهرا
پر زد دل از خاک تا اوج افلاک
رفته یه جایی تا شمال شرق ایران
ممنونم از حق، شد قسمتم باز بیام به پابوسی سلطان خراسان
ای یار مهرو، ضامن آهو
ضمانت ام کن جون زهرا روز محشر
جون جوادت برس به دادم
اونجا که دستم خالیه به پیش داور
شکر خدا یه عمریه شدم مثل کبوتری جنب شما
همه منُ میشناسن ام، به اسم مستعار خادم الرضا
تو کل عشق ها به تو می نازم، بازم دلم رو بهت میبازم
برای رفتن به کف العباس، از سقا خونه ت یه پل میسازم
شاهم، ولی در شهر خود یاری ندارم
بومی شهرم
اما خدایا از فرط غربت سر به خاک غم میذارم
رنگم پریده، مرگم رسیده،
تا زنده ام ممنونت ام ای زهر کینه
باعث شدی تا دیگر به دنیا چشمم نه کوچه، نه مغیره رو ببینه
خسته شده دیگر دلم از طعنه های مردمان این دیار
در کودکی با چشم خود دیدم گل یاسی اسیر قوم خار
در دیده یاد کوچه تداعی،
دردم ندارد هرگز دوایی
از سوز سینه می گویم هردم: مادر کجایی؟ مادر کجایی؟
دیدم چه ها شد، غوغا به پا شد
دستی به بالا رفت و پایین تا که آمد
دیدم که مادر در بین کوچه افتاده بر روی زمین و ناله می زد
از ضربت دست آیینه بشکست،
رنگ بنفشه گشته شاخ یاس حیدر
مُردم چه دیدم
مادر به خاک و بر چادر او رد پاهای ستمگر
چشماش دیگه نمیبینه
با دست میگرده دنبال من مادرم
به زیر لب همش میگه: یه وقت نگی چیزی به بابا پسرم
راه میره دستش باشه به دیوار
ماه رخ او گردیده خونبار
کاشکی نبینه بابا یه روزی در خاک کوچه تکه گوشوار
ای یاور من، ای خواهر من
بنشین بگویم روضه ای سر تا به پا غم
حرف من این است، جان تو زینب
جان حسینم اندر آن صحرای ماتم
بینی تو آخر باشد برادر در زیر تیغ و نیزه های قوم کافر
با کام عطشان میبُره دشمن سر از تن فرزند زهرا و پیمبر
سر حسین به نیزه ها، خیمه هاشُ میسوزونن حرومی ها
بی غیرتا دست میبرن به معجر و چادر دختربچه ها
گردی تو زینب اسیر اعدا، بین نامحرم تنهای تنها
امون ز قلب حضرت حیدر، امون ز قلب حضرت زهرا
پر زد دل از خاک تا اوج افلاک
رفته یه جایی تا شمال شرق ایران
ممنونم از حق، شد قسمتم باز بیام به پابوسی سلطان خراسان
ای یار مهرو، ضامن آهو
ضمانت ام کن جون زهرا روز محشر
جون جوادت برس به دادم
اونجا که دستم خالیه به پیش داور
شکر خدا یه عمریه شدم مثل کبوتری جنب شما
همه منُ میشناسن ام، به اسم مستعار خادم الرضا
تو کل عشق ها به تو می نازم، بازم دلم رو بهت میبازم
برای رفتن به کف العباس، از سقا خونه ت یه پل میسازم
نظرات
نظری وجود ندارد !