
(دلتنگ از عمق وجود، شب با تمام وسعتش دلتنگ اون سرداری که، پیچیده بوی غربتش)۲ (آسمون، گنجینهی راز شده میبینه چشم فلک، در بهشت باز شده)۲ هر کس سر سجادهای، در انتظار سرنوشت لحظه شماری میکنن، از شوق دیدن بهشت تا سحر، فدا کنن جونشون به پای دلدارشون، جاری بشه خونشون تو تاریکی یه خیمهای، لالایی میخونه رباب رقیه بوسه میزنه، به کودک رفته به خواب حسرت، تو چشمای دختری برای خندیدن، لبای نیلوفری (از حالت چشمای تو، جون به لبم من تا سحر هر جا میخوای بری برو، زینب و با خودت ببر)۲ (میشنوم، صدای قرآنت و بذار که آروم بشه، سرم به دامان تو)۲