
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟! قلم، قناری گنگیست در سرودن او کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست کُمِیت معجزه لنگ است پیش توسن او چه دختری! که پدر پشت بوسهها میدید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری! که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری! که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسهی کربلاست دامن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد حیا میچکد از چلچراغ شیون او از آن ز دیدهی ما در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او بمیرم آن همه احساس بی تعلّق را که بار پیرهنی را نمیکشد تن او ***** کسی که راه نجات خلایق است از آتش نوشتهاند از آتش کسی نداد نجاتش زمین، مجاورِ هجده بهارِ خانهی او بود زمان هنوز مقیم است در زمانِ حیاتش بِفاطمَهْ و أبیها و بَعلَها و بَنیها چه محترمجلواتی نشسته در صلواتش رکوعِ قامت او چیست جز قیام فُرادیٰ؟ قیامِ ماست نمازی در اقتدا به صلاتش نوشته نامِ علی را به صفحه صفحهی تاریخ دمی که میخ، قلم بود و خونِ سینه دواتش به ردّ پای علی لاله کاشت کوچه به کوچه که هر نماز بگوییم اِهدِنا به صراطش سلاح خطبهاش از دست لشکری سپر انداخت برای حیدرِ تنها سپاه شد کلماتش همانکه مثل خلافت ربود باغ فدک را گرفت هرچه علی داشت را به جای زکاتش هنوز أشهَدُ أنَّ علیست بر لبِ زهرا شهید، شاهدِ زندهست در حیات و مماتش شکست حُرمت کوثر، مدینه چشمهی خون شد رسید سیلی از این خون به کربلا و فراتش