
توانِ واژه کجا و مدیح گفتن او قلم قناری گنگیست در سرودن او کشاندنش به سحاری شعر ممکن نیست کمیتِ معجزه لنگ است، پیش توسن او چه دختری که پدر پشتِ بوسهها میدید کلید گلشنِ فردوس را به گردن او چه همسری که برای علی به خط حضور طلوع باورِ معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیرِ درسِ عاشورا حریم مدرسۀ کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بیتعلق را که بار پیرهنی را نمیکشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام میچکد از چلچراغ شیون او از آن زِ دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او شاعر: غلامرضا شکوهی ***