
نه فقط خلیل، تبر به کف به مصاف بتکده یا علی نه فقط کلیم، عصا به دست میان شعبده یا علی به رکوع آیهی "إنّما"، به وفای سورهی "هل أتیٰ" به حدیث قدسی "لا فَتیٰ" که خدا صدا زده یا علی علی یا علی... ... نه کسی شبیه تو تا ابد، که یَکُن لَکَ کُفُواً اَحَد نه کسی شبیه تو از ازَل به جهان نیامده یا علی به شهادت "أرِنی" قسم، به "فَمَن یَمُت یَرَنی" قسم که ز هر طرف به تو میرسم، به یکی مشاهده یا علی علی یا علی... ... تو همان که فاتح خیبری، تو همان که ساقی کوثری که بدون اینهمه دلبری، دو جهان چه فایده یا علی ضربان مِیکده یا حسین، و سکوت مِیکده یا حسن صلوات مِیکده یا محمّد و ذکر مِیکده یا علی ***** زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر زنی از هاجر و آسیه و حوّا قدیمیتر زنی از خویشتن حتّی، از أعطینا قدیمیتر زنی از نیّت پیدایش دنیا قدیمیتر که قبل از قصّهی "قالوا بلیٰ" این زن بلی گفتهست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست ملائک در طوافِ چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش میرود سلّانه سلّانه شبی در عرش، از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشید است سرگرمِ مسابیحش که باران نام او را میستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش جهان، این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش ازَل مبهوتِ فردایش، ابد حیرانِ دیروزش ندانمهای عالَم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی ابتدا، بی انتها، زهرا؟ ازَل زهرا، ابد زهرا، قَدَر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا لَلعجب! وا حیرتا! زهرا چه میفهمم من از زهرا؟، و ما ادراکَ ما زهرا مرا در سایهی خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمونِ دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله میزد، وصلهی دیگر بر این چادر که جبرائیل میبندد دخیلِ پَر بر آن چادر ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچهها بوده کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده غمی در جانِ زهرا میشود تکرار در تکرار صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار تمامِ آسمانها میشود روی سرش آوار که دارد در وجودش روضه میخوانَد کسی انگار برایش روضه میخوانَد صدایی در دل باران که یا اُمّاه! أنَا المظلوم، که یا اُمّاه! أنَا العطشان بسته میشد آن نگاه، آهسته آهسته به چشم ما جهان میشد سیاه، آهسته آهسته صدای روضه میافتد به راه، آهسته آهسته زنی آمد به سوی قتلگاه، آهسته آهسته ***** بسوز ای دل جونی نمونده به تن رقیّه آتیش گرفته دامن رقیّه تفریحشونه زدن رقیّه سلام خانوم شرمندهتم تُو روضههات نمُردم ولی برات همیشه غصّه خوردم ای بی کفن! برات کفن آوردم ... خسته بودم، به روی ناقه کمی خوابم بُرد زجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد لگدی زد که خدا قسمتِ کافر نکند بی تعادل شدم و دست به دیوارم کرد من به عمرم سرِ بازار نرفته بودم ... شبی در خواب بودی، آمدم بازوی تو دیدم مبادا آنکه بیدارت کنم، آهسته بوسیدم ***** (این روزهای آخرِ عمرت بیا بخند اصلاً برای من نه، برای خدا بخند یک روز هم نباشد اگر خندهای کنی این پهلویت شکسته، فقط بی صدا بخند) ... (وصیّت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید حسینم هر کجا خفته، قدم آهسته بردارید)