نه فقط خلیل تبر به کف به مصاف بت کده

نه فقط خلیل تبر به کف به مصاف بت کده

[ محمدحسین حدادیان ]
نه فقط خلیل، تبر به کف به مصاف بتکده یاعلی
نه فقط کلیم، عصا به دست، میان شعبده یاعلی

به رکوع آیه‌ی إنّما، به وفای سوره‌ی هل‌أتی
به حدیث قدسی لافتی، که خدا صدا زده یاعلی

علی یا علی...

نه کسی شبیه تو تا ابد، که یَکن لکَ کفواً أحد
نه کسی شبیه تو از ازل، به جهان نیامده یاعلی

به شهادت ارِنی قسم، به فمَن یمُت یرَنی قسم
که ز هرطرف به تو می‌رسم، به یکی مشاهده یاعلی

علی یا علی...

تو همان‌که فاتح خیبری، تو همان‌که ساقی کوثری
که بدون این‌همه دلبری، دو جهان چه فایده یاعلی

ضربان میکده یاحسین، و سکوت میکده یاحسن
صلوات میکده یا محمّد و، ذکر میکده یاعلی

زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمی‌تر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر

زنی از خویشتن حتی، از اعطینا قدیمی‌تر
زنی از نیت پیدایش دنیا، قدیمی‌تر

که قبل از قصه‌ی قالو بلی، این زن بلی گفته است
نخستین زن که با پروردگارش، یا علی گفته است

ملایک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه

شبی در عرش، از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه

نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد

زنی آن سان که خورشید است، سرگرم مسابیحش
که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش

جهان آرایه دارد، از شگفتی‌های تلمیحش
جهان این شاه مقصودی، که روشن شد ز تسبیحش

ازل مبهوت فردایش، ابد حیران دیروزش
ندانم‌های عالم ثبت شد، در لوح محفوظش

چه بنویسم، از آن بی ابتدا بی انتها زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا

این روزهای آخر عمرت بیا بخند
اصلاً برای من نه برای خدا بخند

یک روز هم نباشد اگر خنده‌ای کنی
این پهلویت شکسته، فقط بی صدا بخند

شگفتا فاطمه یا للعجب وا حیرتا زهرا
چه می‌فهمم من از زهرا، و ما ادراک ما زهرا

مرا در سایه‌ی خود برد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش، مضمون دیگر ریخت در شعرم

مدام او وصله میزد، وصله‌ی دیگر بر این چادر
که جبراییل می‌بندد دخیل پر، بر آن چادر

ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر
تیمم می‌کند هر روز، پیغمبر بر آن چادر

همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده
کمی از گرد و خاکش، رستاخیز کربلا بوده

غمی در جان زهرا می‌شود، تکرار در تکرار
صدای گریه می‌آید به گوشش، از در و دیوار

تمام آسمان‌ها می‌شود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه می‌خواند کسی انگار

برایش روضه می‌خوانَد، صدایی در دل باران
که یا اُماه اَنا المظلوم، که یا اُماه اَنالعطشان

وصیت کرد مادر، آسمان بی وقفه می‌بارید
حسینم هر کجا خفته، قدم آهسته بردارید

بسته میشد آن نگاه، آهسته آهسته
به چشم ما جهان میشد سیاه، آهسته آهسته

صدای روضه می‌افتد به راه، آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه، آهسته آهسته

بسوز ای دل
جونی نمونده به تن رقیه
آتیش گرفته دامن رقیه
تفریحشونه زدن رقیه

سلام خانوم
شرمندتم تو روضه‌هات نمردم
ولی برات همیشه غصه خوردم
ای بی کفن، برات کفن آوردم

خسته بودم
به روی ناقه کمی خوابم برد
زجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد

لگدی زد که خدا قسمت کافر نکند
بی تعادل شدم و دست به دیوارم کرد

من به عمرم، سر بازار نرفته بودم

شبی در خواب بودی، آمدم بازوی تو دیدم
مباد آنکه بیدارت کنم، آهسته بوسیدم

نظرات