درست لحظهی آخر در این محل افتاد و قطره قطرهی احلی مِنَ العَسل افتاد میان عرصهی میدان عجیب غوغا شد مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد چقدر خون چکد از ریشریش پیرُهنت شکسته گوشهی ابرو، شکسته شد دهنت خمیدگیِ تنت کار نیزهی خصم است اگرچه درد کمر بین ما دگر رسم است و ناگهان ز قفا تیغ آهنین خوردی ز نصفههای کمر خم شده، زمین خوردی یادگار مادرم، قاسم، قاسم پسر برادرم، قاسم، قاسم