نه راحت از فلک جویم، نه دولت از خدا خواهم وگر پرسی چه میخواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم نمیخواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی دلی چون لاله با داغ محبّت آشنا خواهم ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها به جای راحت از گردون بلا خواهم چنان با جان من ای غم درآمیزی که پنداری تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم من از دنیا چه میخواهم به غیر از روضههای او من از این دار دنیا تا ابد کربوبلا خواهم تو از عالم مرا خواهی من از عالم تو را خواهم حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم، حسین جانم **** گفتم چنین نبُر که حسینم شکار نیست این رسم ذبح کردن این روزگار نیست لب تشنه را که با عجله سر نمیبُرند حداقل مقابل دختر نمیبُرند