مثل صیدی که میان دام، بال و پَر زده خستهام از اشتباهاتی که از من سر زده من همیشه بیشتر اسباب زحمت بودهام مثل مهمانِ غریبی که میآید سر زده حالِ زارم را خودت از چشمهای من بخوان اشکِ من حرف دلم را از خودم بهتر زده ای که از مادر برایم مهربانتر بودهای سنگِ کودک را به سینه بیشتر مادر زده برنگشته عاقبت با دست خالی هیچ وقت هر کسی که خانهی این خاندان را در زده نسل اندر نسل، اجدادم غلام و نوکراند روی پیشانیِ ما هم از ازل نوکر زده نوکریِ مرتضی ما را شرافتمند کرد زلفِ ما را حق گره بر دامن قنبر زده قلب ما را فتح کرده زیر ایوان نجف آن کسی که یکتنه بر قلعهی خیبر زده از نجف تا کربلا بابا صدا میزد حسین داغ او آتش به قلبِ زخمیِ حیدر زده ما قیامت دیدگان را ترس از محشر که نیست داغ تو صدها هزاران طعنه بر محشر زده بشکند دست هر آنکس که برای دستخوش نیزههایش را به پهلوی علیاکبر زده بیامان کشتند آقای مرا یعنی سَنان نیزهاش را درنیاورده یکی دیگر زده