خدا نور است نوری که به جسم و روح می‌تابد
تبلیغات

خدا نور است نوری که به جسم و روح می‌تابد

[ سیدمهدی حسینی ]
خدا نور‌ است نوری که به جسم و روح می‌تابد
خدا نوری‌‌ست از شادی که در اندوه می‌تابد
نمی‌پرسد که سَروی یا که چوبِ خشکِ بی‌ارزش 
چنان خورشید که یکسان به کاه و کوه می‌تابد

وجودش واجب است و ناظم این چرخ گردان است 
خدا حیّ است و قهّار است و رحمان است و 
سبحان است
شبیه بطن مادر که جنینش را بغل کرده
خدا از کسرتِ بودن، همی از دیده پنهان است

برای گریه کردن بود از هر روز بهتر، شب
که ما یک عمر خوابیدیم با این دیده‌ی تر، شب
خدای نامه‌های نانوشته، خوب می‌داند
چه می‌خواهی که با گریه صدایش می‌زنی هر شب

نه شکّی و نه انکاری و ابهام و تردیدی‌‌ست
جهان آیینه‌ای یک‌پارچه از عزم توحیدی‌‌ست
هزاران بار مَبروک است، سال پیشِ روی ما
که از شمس جمال مرتضی، این سال خورشیدی‌است

چنان که روز را از بودنِ خورشید می‌فهمند
موحّدهای عالم در نجف توحید می‌فهمند
علی فرمود روزی که گنَه‌ در آن نشد، عید است
خوشا آنان که معنای درست از عید می‌فهمند
 
نه از دیروز و نه امروز و نه فردا و نه حالا
گره‌ خورده وجود ما به او در عالم بالا
شبِ نوروز یعنی صبحِ فردا در نجف بودن
شبِ نوروز یعنی روز از نو، روزی از مولا

نجف را خلق کردی ای خدا از بهر دل بردن
کدام حلواست شیرین‌تر زِ خرمای نجف خوردن
نجف را دوست دارم من برای زندگی کردن
نجف را دوست دارم من برای لحظه‌ی مُردن

نمی‌خواهم از این دنیا، یسارش را، یمینش را 
علی را دوست دارم، همچنین آن سرزمینش را
اگرچه دور هستم از نجف، اما نخواهم بُرد 
من از زیر زبانم طعم شیرین دِهینش را

علی‌گویانِ عالم، نغمه‌ی مستانه می‌گیرند
غلامانش همیشه اُجرتِ شاهانه می‌گیرند
اگر مولا بخواهد، با دعای حضرت زهرا 
زمان مرگ ما را در نجف بر شانه می‌گیرند

امیرا لطف کردی فرصت صحبت فراهم شد 
و دیدار شما آخر نصیب این گدا هم شد
مگر نوکر بَرَد خیری که محروم است اربابش
ببخش از این‌که گفتم عاقبت تشییع خواهم شد

حسین‌ات را به روی خاک‌ها بی‌سر رها کردند
سر پیری به اسم کوچکش او را صدا کردند
تن او را به زیر نعل‌ها تشییع کردند و
سر او را اسیر سنگ‌ها و نیزه‌ها کردند

نظرات