
میروم بینم در کجا زینب ناله از شمر بیحیا میکرد یک نصفه روز، قدر چهل سال خسته شد زینب کنار رأس برادر، شکسته شد از دور دید شمر کجا پا گذاشته اینگونه شد نماز عقیله نشسته شد میدید دسته دسته به گودال آمدند میدید جسم دلبر خود، دسته دسته شد با نیزهای که روی گلویش گذاشتند راه نفس کشیدن ارباب، بسته شد خیلی مسیر خیمه و گودال را دوید یک نصفه روز قدر چهل سال خسته شد منم زینبی که غریبیتو دیدم توی نصف روز از زمونه بریدم تو میدونی داداش، که من چی کشیدم! یهجوری به دور حرم میدویدم تموم امیدم یهو ناامید شد که باد مخالف وزید و شدید شد تو گرد و غبارا، تنت ناپدید شد موهامو میبینی، یه روزه سفید شد که دیدم به دورت، عدو حلقه بسته یکیشون با چکمه، رو سینهت نشسته دیدم قاتلت رو که خنجر به دسته صدا میزدی با دهان شکسته همون روضهای که گلوتو بریدن با سرنیزههاشون تو رو میکشیدن دو خط احکام یادش بِده، اسلام یادش بِده که بدونه تشنهلب سر نبُره دو خط احکام یادش بِده، اسلام یادش بِده که جلو چشمهای مادر نبُره منو عذاب میده، به مَرکب آب میده تو رو صدا که میزنم، شمر جواب میده تازهنفس اومد، خودِ شبث اومد یه پیرمرد بیحیا، عصا به دست اومد یا اباعبدلله مظلوم بودی و، از آب فرات محروم بودی و تنها بودی و، فکر خیمهی زنها بودی و بدون آب بریدند حنجر او را به قتلگاه کشاندند مادرِ او را عصا زدند به او پیرمردها بلکه درآورند نفسهای آخرِ او را برای اینکه چیزی نمانَد از جسمش به دست نعل سپردند مگر که قحطیِ جا بود خولی نامرد که بستهاید به خورجینتان سر او را