خدای من، خدای من عریانه بچهی باحیای من خدای من، خدای من سر بریدن بچّهمو رو پاهای من خدای من، خدای من ببین چقدر تنهان بچههای من *** یک نصفه روز قدرِ چهل سال خسته شد زینب کنار رأس برادر شکسته شد از دور دید شمر کجا پا گذاشته اینگونه شد نمازِ عقیله نشسته شد میدید دستهدسته به گودال آمدند میدید جسم دلبر خود دستهدسته شد با نیزهای که روی گلویش گذاشتهاند راه نفس کشیدنِ ارباب بسته شد *** سلام ای کسی که عزیزِ خدایی تو آقای عالَم، شَهِ کربلایی شب جمعه مادر، به قدِّ خمیده ببوسد به گریه گلوی بریده به پیش نگاهت بههم خورده مویش شد آخر بریدهبریده گلویش زنی باحیا شد اسیر و گرفتار کشیده مسیرِ عقیله به بازار حرم بیاباالفضل ندارد پناهی ببین مانده زینب میانِ سپاهی *** تو از بلندیِ نیزه کجا نیفتادی؟ به روی دامن زینب چرا نیفتادی؟ چه داشت صندوق اخنس در آن مکان کردی چه داشت خانهی خولی که آشیان کردی بیا دو آیه بخوان غم شود فراموشم بجای خانهی خولی بیا در آغوشم *** خواهش میکنم برید کنار من خودم خاکش میکنم *** السّلامُ علیک، دلتنگم ای بمیرم که مایهی ننگم