مرهمی نیست که این زخم، مداوا بکند

مرهمی نیست که این زخم، مداوا بکند

[ حاج محمود کریمی ]
مرهمی نیست که این زخم، مداوا بکند
کاش‌کی با جگرش، زهر مدارا بکند

زهر، آهسته تمام جگرش را سوزاند
حق بده این‌همه از درد، تقلّا بکند

چند روز است که کارش شده از بستر مرگ
خانه‌ای سوخته را خوب تماشا بکند

غربت این است که در شهر مدینه هرشب
باید او با در آتش‌زده، احیا بکند

رسم این است در این شهر که حرمت شکنند
چقدر روضه مهیّاست که برپا بکند

این حرامی که رسیده است که او را ببرد
از زن و بچّه‌اش ای کاش که پروا بکند

پیرمرد است؛ عصا یا که عبا یا نعلین
فرصتی حیف ندادند، مهیّا بکند

عادتش بود که در آخر هر مجلس درس
روی زانو بزند؛ وای حسینا بکند

عمّه‌اش تا دل گودال ندارد راهی
باید او داد زند؛ با همه دعوا بکند

تا مگر بعد سه‌ساعت برسد پیش حسین
قبل از آنی‌که بر آن سینه، کسی جا بکند

بعد از آن‌هم بدود خیمه‌به‌خیمه، تنها
تا مگر دختر آتش‌زده، پیدا بکند

نظرات