حق پرستان را امامیست دینش دلبری نور رویش کوثری شور کلامش حیدری هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری آیههای احمدی را با حدیث جعفری حرف او عشق است فهمش را به عاشق میدهد صادقان دلهایشان را دست صادق میدهند مالکیها ، شافعیها ، خوشهچینانش همه سید طاووسها ، طاووس بُستانش همه شیخها ، علامهها ، طفل دبستانش همه گردنافرازان دانش گَرد میدانش همه جامی از العلمُ و نورٌ ریخت تا در جان ما از هل الدینش به الا الحب رسید ایمان ما لب گشود و در دل عالم به پا شد شورها علمها را هر حدیثش زد گره با نورها نور مجرم بود اما در نگاه کورها ترس میانداخت حقش در دل منصورها در هراساند از وجودش چونکه میدانند کیست حجتاللهی که جوشان در رگش خون علیست باز از این کوچه امام دیگری را میبرند باز هم با دست بسته حیدری را میبرند باز هم تنها ، غریب مادری را میبرند پا برهنه ، سیدی را ، سروری را میبرند نسبتی خورشید را ، با نیمهشب بردن نبود حق پیر آسمانیها ، زمین خوردن نبود روضه جان فرساست ، آخر از زبان کوچه است باز معصومی ، پریشان در میان کوچه است پیرِ ما یاد گل یاس جوان کوچه است با طنابی بر دو دستش روضهخوان کوچه است در مدینه تا که مینوشد چنین جام بلا بر مشامش میرسد هر لحظه بوی کربلا امشب اینجا جلوهای از خیمههای کربلاست باز آتش بر در خانهی آل عباست حضرت شیخ الائمه در میان کوچههاست گرد بر پیشانیِ آیینهی روی خداست روضهای جان سوز در این واژههای ساده است شیعیان فرزند زهرا از نفس افتاده است خواستم دورت بگردم مثل زائرها نشد یاورت باشم بدانِش مثل جابرها نشد پَرکشم با قال صادقها و باقرها نشد شاعر خوب تو باشم بین شاعرها نشد برخلاف زندگیه از خطا آکندهام صادقانه گفتم این یک بیت را شرمنده ام دوست دارم مثل تو زیبا به دنیا بنگرم صادقانه ، عاشقانه ، این جهان را بنگرم مثل تو با یاد فرزندت به فردا بنگرم روی مهدی را ببینم رو به هرجا بنگرم مثل آن یار تو یارانش از آتش رد شدند در تنور غیبت آن مردان که میباید شدند مثل یاران تو یارانش طبیب و مرهماند هم جوانمردند و هم همدرد درد عالماند غم ندارند اولیاءالله ، غمخوار هماند با یتیمان مهربان ، آنجا که باید محکماند دولت فردا از آن صالحان عاشق است صبح نزدیک است ، آری وعدهی حق صادق است