
امام مسلکش از مردم زمانه جداست امام مظهر احقاق حق دین خداست امام گرچه خودش بنده خداوند است درست مثل خداوند، بیهمانند است یقین بدان که مبری ز شک و تردید است امام سایه ندارد، امام خورشید است امام کعبه سیار و خلق حجاجاند خلایقند که او را همیشه محتاجاند خلایقند که باید به او سلام کنند به کعبه واجب شرعی ست احترام کنند خلایقند که باید گرامیاش دارند امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند اگرچه خلق بدون امام محرومند امام و خلق جهان لازمند و ملزومند اگرچه خلق جهان را ز اوست شأنیتی به هر امام جماعت، سزاست جمعیتی اگرچه دین خداوند بینیاز از ماست بدون مردم دنیا، امام هم تنهاست سر خلافت اگر خلق اختلاف کند امام چاره ندارد مگر مصاف کند بنا به نص روایت امام چون کعبهست که واجب است جهان گرد او طواف کند مطیع امر امامت همیشه پشت ولّیست اگرچه خلق علیه وی ائتلاف کند مطیع امر ولی بین کوچه ها باید بنا به خواست او تیغ را غلاف کند غلاف گفتم و بازویی آمده یادم مگر که قافیه اینک مرا معاف کند قیام همّت و عزمی رفیع میخواهد امام شیعه محب نه، مطیع میخواهد امام شیعه به تاریخ، خوش نگشته دلش دمی به همهمه شیعیان منفعلش به شیعه خود امامی علاقهمند نشد بخاری از دم آن شیعه گر بلند نشد امام، شیعه خود را عزیز میخواهد سر برهنه و شمشیر تیز میخواهد حدیث دین خدا، حرف تیغ و پیکار است اطاعت از ولی الله سخت دشوار است مطیع، بهر اطاعت همیشه آمادهست چنان که حضرت صادق نشانمان دادهست روایتیست که خالی ز هرچه اشکال است ثقهست چون سندش منتهی الآمال است که بود حضرت صادق به خانه دورانی رسید محضر او شیعهای خراسانی گلایه کرد به حضرت؛ که یا امام ششم برای معرکه آمادهاند این مردم نظر کنید مساجد پر از مسلماناند کنون که شکر خدا شیعیان فراواناند به خلق حجت خود را دگر تمام کنید زمان آن نرسیده است تا قیام کنید؟ سخن رسید بدین جا، کلام کامل شد غلام خانه حضرت به خانه داخل شد امام گفت بیا و اطاعت از من کن تنور خانه ما را بیا و روشن کن همین که گشت تنور از حرارتش آذین خلیلوار برو بین شعلهها بنشین غلام خانه که هارون مکّی است اسمش بدون اینکه ببینند ترس در جسمش بدون حرف اضافه در آن تنور نشست امام صادق درب تنور را هم بست پس از گذشت زمانی، میان خوف و رجا امام گفت فلانی تنور را بگشا همین که باز شد آن از شرارهها گلگون غلام سالم سالم پرید از آن بیرون امام گفت فلانی، عجیب ترسیدی نظاره کن که چنین است شیعه، فهمیدی؟ تویی که دعوی یاری شیعهها داری بگو که شیعه اینگونه چندتا داری؟ رها ز همهمه شیعیان صوری باش اگر که شیعه شدی، شیعه تنوری باش تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود تنور حادثه تنها همین تنور نبود دوباره در تب و تابی عجیب افتادم تنور گفتم و آمد حکایتی یادم تنور حضرت صادق اگر گلستان شد تنور خولی ملعون ز شعله سوزان شد تنور حضرت صادق اگر که علم افروخت سر حسین میان تنور خولی سوخت سر عزیز خدا و تنور آن فاسق در آن زمانه کجا بود حضرت صادق؟ سری که بود سرآمد به کل مافیها سری که خفت به دامان حضرت زهرا سری که دل ز تمام فرشتهها میبُرد سری که خنده آن دل ز مرتضی میبُرد سری چنان که به شبهای شامیان کوکب سری که بود فقط روی شانه زینب چرا تمامی موهاش سخت سوختهاند؟ سر عزیز خدا را چه سان فروختهاند؟