خستهام از خبر این کوچهها آتیش شعلهور این کوچهها الهی نیفته هیچکی، گذرش یه روزی به گذر، این کوچهها غریبی تو کوچه دردسر داره کی از این حال دلش خبر داره یکی نیست تو کوچه از رو شونههاش بار سنگین غماشو برداره زیر پا افتاده بود، عبای مطهرش حتی یک عمامه هم، نداره روی سرش پیرمردی که سر سجاده بود به مناجات شبش، دلداده بود پابرهنه سر برهنه، بیعبا توی کوچه از نفس، افتاده بود از محاسنش، خجالت بکشید لااقل، این همه ناسزا نگید اگر دین ندارید، آزاده باشد حرمت مادرشو نگه دارید از همون روزایی که، مولا دستش بسته شد توی این شهر همهی، حرمتها شکسته شد مادرم وای مادرم ....