شأنش برای دشمنانش نیز پنهان نیست در کفر هم جایی برای ردّ قرآن نیست فردای محشر، دائماً سر در گریبان است هرکس که پای داغ او پارهگریبان نیست از دولت چشمان او یکعمر نان خوردند گرچه بیابان، قدردان لطف باران نیست از آتش افتاده بر در میشود فهمید دیگر کسی در شهر پیغمبر، مسلمان نیست او را به جرم خادمی فاطمه، بردند گرچه پریشان رفت از خانه، پشیمان نیست این پیرمرد سالخورده، احترامش کو این روضهخوان کربلا را غصّهی جان نیست با دست بسته در پی مرکب، روانگشتن حتّی برای یکجوان هم نیز آسان نیست او میدود امّا نه گودال است در راهش او میرود امّا دگر زلفش پریشان نیست شیخ الأئمّه، بیعبا رفته است؛ واویلا! شیخ الأئمّه، بیعبا رفته است، عریان نیست شکر خدا در کوچهها پیشانی حضرت منزلنشان سنگ بیپروای طفلان، نیست امّا حسینبنعلی را قرعه، سخت افتاد آنقدر سنگ آمد، سر از روی درخت افتاد