محاسنش کشیده می‌شد به خاک

محاسنش کشیده می‌شد به خاک

[ سعید خرازی ]
محاسنش کشیده می‌شد به خاک
به سمت خیمه دیده‌ی شاه بود
نیزه و تیر و سنگ هم که می‌زد
به قصد قربةً الی‌الله بود

دست یکی بُرد به پیراهنش
کشید و خون زخم‌ها تازه شد
به قصد رفت و آمد از پیکرش
نعل تمام اسب‌ها تازه شد
****
من که ندیده هیچ کس سایه‌ام
غیر محارم نشنیده صدام
خیز و ببین که از بدِ روزگار
با عمر سعد شدم هم‌کلام

نظرات