
محاسنش کشیده میشد به خاک به سمت خیمه دیدهی شاه بود نیزه و تیر و سنگ هم که میزد به قصد قربةً الیالله بود دست یکی بُرد به پیراهنش کشید و خون زخمها تازه شد به قصد رفت و آمد از پیکرش نعل تمام اسبها تازه شد **** من که ندیده هیچ کس سایهام غیر محارم نشنیده صدام خیز و ببین که از بدِ روزگار با عمر سعد شدم همکلام