
ساعات ماتم است، دل غصّه مضطر است هنگام قبض روح جناب پیمبر است در میزند، پیک اجل در پسِ در است ... جانِ من زهرا نریز اشک و نگردان دیده تر من دلم ریش است امّا تو ز من دلریشتر بعد کوچ مادرت تیمار زخمم با تو بود بعد من از من بگردد زخمهایت بیشتر هر چه پیش آید من اکنون ز تو شرمندهام بعد من بالا بگیرد جنگ بین خیر و شر خیر مطلق بودنت را ناسپاسی میکنند در گلستانِ علی وا میشود پای تبر بارها جان مرا چون همسرت داده نجات زحمتش با تو که باشد بر علی جانت سپر لازم الاجراست امّا گر نخواهی باطل است از علی تو دست برمیداری ای زهرا مگر؟! گریه بر من نه، به مظلومی حیدر گریه کن او ندارد جز تو در آشوب کوچه یک نفر دخترم زخمی شدی یا سوختی، زهرا ببخش یا که افتادی و طفل انداختی در پشت در